2777
2789
عنوان

چقد خسته شدم از زندگی باهاش کاش تموم میشد…😭

| مشاهده متن کامل بحث + 279 بازدید | 27 پست
دیگه با چه رویی دوباره برگردم خونه بابام بگم میخوام جداشم😭اونموقع بابام بهم گف تا اینجا اومدی دیگه ...

خوب پس کمر همتو ببند درستش کن یا با نزدیک شدن بهش

یا اگه نشد با دعوا 

دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
ببین الان نری ۱۵ سال دیگه برمیگردی پشت سرتو میبینی میگفتی کاش اون موقع ک بچه نداشتم رفته بودم

اخه دلخوریم از اینه ک چرا یهویی دوباره تغییر رفتار داد؟

خیلی خوب شده بود اصلا محبت و خدمت بی جا نمیکرد بهشون خیلی معقولانه رفتار میکرد

ولی الان…

اصلا انگار ن انگار من زنشم؛خواهر مادرشو بیشتر به عنوان زن و بچش قبول داره

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

منم شرایط تورو داشتم البته خیلی مشکل دیگه هم داشتم و دارم مادرشوهرمو خواهرشوهرم گفتن نازام منم گفتم ...

چقد حرفاتو میفهمم😭

منم وحشتم از همینه…

دوس ندارم بدبختیامو با یه بچه بی گناه شریک بشم

تا کی بشینیم نگا کنیم ک اقا اونارو خونوادش میدونه تا ما؟

هرچقد باهاش حرف میزنم،تذکر میدم،تهدید میکنم،با زبون خوش،با زبون تند… اصلا انگار ن انگار

اخه دلخوریم از اینه ک چرا یهویی دوباره تغییر رفتار داد؟خیلی خوب شده بود اصلا محبت و خدمت بی جا نمیکر ...

وقتی شوهرت درکی از زن و زندگی نداره واس چی زن گرفته 

اول زن 

بعد مادر و خواهرو و...

خوب پس کمر همتو ببند درستش کن یا با نزدیک شدن بهشیا اگه نشد با دعوا

همین دیگه موندم چیکارش کنم؟

بخدا با هر روشی جلو رفتم

انقد بهش گفتم؛انقد ناراحتیمو نشون دادم؛حرف زدم گلایه کردم اصلا انگار نمیخواد بفهمه

با حرفاش توجیه میکنه میگه نه اینطوری نیس تو مهمی برام ولی از رفتارش همه چی مشخصه

چطور میشه یه نفر برای خونوادش همیشه جانم؛عزیزم؛باشه ولی برای زنش فحش؟

وقتی شوهرت درکی از زن و زندگی نداره واس چی زن گرفته اول زن بعد مادر و خواهرو و...

فقط میخواستن از سرشون بازش کنن

رفیق باز و حرف گوش نکن بوده خواستن براش زن بگیرن ادم شه

بخدا من هیچکدومشو نمیدونستم….پدرم دراومد تا خیلی چیزارو از سرش بندازم…حالا که ادم شده و فهمیده چی درسته چی غلط خوبیش فقط برای خونوادشه؛من هیچی نمیبینم!

گاو تحویل گرفتم آدم تحویلشون دادم…

سنتی بدیش همینه باید خوب تحقیق کنی و چند ماه بری بیای

همونموقع ام گفتم نمیخوام

خونوادم انقد گفتن ما پرس و جو کردیم همه تعریفشونو میکنن ادمای خوبی ان…یه جورایی تو عمل انجام شده قرار گرفتم…از بله برون تا عقدم ۷ کیلو وزن کم کردم

عمرم ،جوونیم،همش سوخت….

چقد حرفاتو میفهمم😭منم وحشتم از همینه…دوس ندارم بدبختیامو با یه بچه بی گناه شریک بشمتا کی بشینیم نگا ...

ببین عزیزم خودت مستقل شو برو کار قعلا تو خونه نمون ک با بچه دستو بالتو ببنده اگر دیدی ادم میشه بچه میاری اگر نه خودت مستقلی دیگه باری رو دوش پدر مادرت نیستی و برمیگردی خونه بابات صبح تا عصر میری کارو شب میای پیش خونوادت از من بعنوان خواهرت بشنو بهیچ عنوان بهیچ عنوان بچه نیار ک بچه بزرگ شه و محبت پدری نبینه تو رو مقصر میدونه و میگه تو چشم داشتی دیدی بابام اینجوره ب تو ک زنشی وببخشید میگم همخوابشی محل نمیده منو اوردی چکار ک عقده محبت داشته باشم چشماتو خوب واکن من الان دارم با این مشکل سر میکنم بچم بزرگ شه چه غلطی کنم یه مشکلاتی هم هست نمیشه اینجا گفت فردا چی جواب بچمو بدم میگه کور بودی وضعیتو ندیدی منو زاییدی چکار کنی شوهرم میگه دومی بیار گفتم من غلط بکنم تو یکیش موندم محبتش موندی یکی دیگا رو بدبخت کنم نفرین کن برای خودم بیارم

ببین عزیزم خودت مستقل شو برو کار قعلا تو خونه نمون ک با بچه دستو بالتو ببنده اگر دیدی ادم میشه بچه م ...

خدا ازشون نگذره از هیچکدومشون…چرا خدا جواب اینارو نمیده؟

منم الان فعلا دانشجوام امسال درسم تموم میشه اولش سره همین درس خوندن شر به پا کردن گفتن نباید بخونه با اینکه شرط ازدواجم بود…از همون اولش میخواستن خونه نشینم کنن…من سفت و سخت وایسادم گفتم الا و بلا میخوام بخونم؛الانم تا حرف از سرکار میزنم میگه مگه گشنه موندی؟مگه لخت موندی؟والا ن خورد و خوراک درستی ام دارم و نه پوشاک و تفریحی…اعتماد ب نفسشو دوسدارم ک فکر میکنه هیچی کم نمیزاره

هزاربار ولش کردم گفتم کاری ب کار من نداشته باش منم کاری ندارم فقط با هم زیر یه سقف زندگی کنیم تحملت میکنم

ولی وقتی میبینه باهاش حرف نمیزنم عصبی میشه میگه جواب منو بده؛هی میخواد توجه بگیره؛انقدم روانیه از ترس اینکه زنگ بزنه ب بابام دوباره اونارو ناراحت کنه مجبور میشم باهاش حرف بزنم

همونموقع ام گفتم نمیخوامخونوادم انقد گفتن ما پرس و جو کردیم همه تعریفشونو میکنن ادمای خوبی ان…یه جور ...

من ازدواج نکردم ۳۳ سالمه 

تهرانم هستم 

دختر زشت و بدی هم‌ نیستم ب خودم میرسم 

از زندگیم هم راضی ام رفاه نسبی دارم 

تا الانم هیچوقت دوست پسر خوب نداشتم حتی خاستگار خوب هم نداشتم 

خیلی ب قسمت اعتقاد دارم 

ب خودم میگم کسی ک قسمت من باشه دو دلم نمیکنه من ندیده دلم براش پر میکشه 

تا حالا این حس بهم دست نداد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز