زندادلشم یه سال از داداشم بزرگتره کلا تیپش مذهبی طور بود چادر عربی سرش میکرد خودشم تپل بود چاق تر نشونش میداد ارایشم نمیکرد اونوقت داداشم کلیییی به خودش میرسیدو لباسای شیک
دیدمشون خیلی حالم گرفته شد چون خودمم زنم کشیدمش کنار بل لحن خوب گفتم ببین حجاب مبخوای داشته باشی ازین عبا مجلسی شیکا بگیر با روسری شاد و شیک بپوش یه ارایش ملیحم بکن نزار هر جا میری بگن شوهرش سر تره تو که قیافتم خوشگله کافیه یکم به خودت برسی زد زیر گریه گفت واقعا اینجوریه؟ بغلش کردم گفتم اره عزیزم داداشم که مرده کلی به خودش میرسه تو چرا باید لینجوری بری بیرون گفت میبینم بیرون یه جوری نگامون میکنن گفتم بخاطر همینه ازون روز که ۳ سال میگذره همونجوری که گفتم میگرده چقدم حال خودش بهتر شده منم میبینمش کیف میکنم
هر دفعه میگه خدا خیرت بده منو هوشیار کردی من اصلا تو این باغا نبودم شما گفتی یاد این موضوع افتادم