همسایمون بچش رو می‌فرسته خونمون غذا بخوره 😐

ولی اسی بخدا این بچه میاد سر سفره ات با خودش برکت براتون میاره می‌خوای امتحان کن یه مدت راهش نده ببین جور برکت تون رفته من بابام سفره کش بود ایام جوانی همیشه بریز بپاش بود درخونمون باز بود از وقتی مادرم پیر شد حوصله مهمونی نداشتن کلا رنگ و رو زندگیشون رفته نمیگم بده ها ولی مثل اون زمان نیست که زیر زمینش پر از برنج و عسل و روغن زرد باشه درحد همون بخور نمیر پیر زن پیر مردیه 

من یه بار به دختر جاریم الکی گفتم مامانت زنگ زده گفته بیا... فک کن بچه 6 ساله رفته بود خونه ی مادرشوهرمو اون یکی جاریم گفته بود زنعمو منو بیرون کرده😐

نه پسر خونه نداره .یه دختر داره ۱۵ سالشه .

وای خدا نکنه ولی خودمم به همین فکر میکردم ،زن احمق دختر ۵ ساله ول میکنه سر وعده ناهار و شام  بره بیرون ،خدای نکرده اتفاقی بیفته چطور میخواد خودشو ببخشه 

البته من جوان امروزی نمیتونم مثل مادرم باشم حق داری نخوای نسل ما حوصله این کارا نداره

خدا به ننه شون عقل بده 

به نظرم این بچه ها علاوه بر مشکل تغذيه مشکل روانی هم پیدا می کنن عقده ای میشن 

همسایه مون باباشون شرکت داره با برادرش شریکن

رفته بودم بیرون مادره و بچه‌ها رو دیدم سلام کردم مادره توی چشمام نگاه کرد جواب سلام منو نداد 😶🤦‍♀️ ننه شون اینقدر که پُز میده 

فقیر نیستن اما از روی ظلم چیزی نمیده بخوره، روانی هست مادرش. شاید لذت می بره از آزار بچه. 

بله   متاسفانه.... عقده که زیاده.‌نمیشه بگم...میترسم اینجا باشه عروسمون

خب این به استارتر چه ربطی داره 

مسئول بچه های مردم ک نیست 

مادر شوهر منم زورش میاد غذا درست کنه ،تزش هم اینه که یه لقمه نون پنیر و چایی هم سیر میکنه 

یه موردش رو بگم.‌‌پولی دادن پسر۱۲سالشون بره  روغن بخره. با ۵تومن باقیمونده یک مشت تخمه خریده بود پسره.  وقتی برگشت،پدرش با تسبیح   پسرش رو میزد که چرا  بی اجازه  ۵تومن رو  تخمه خریدی برای خودت😔 عزت بچه رو نااااابود کرد

اگ نداشت نمیاورد مگه منو شما مسئول شکم بچهای مردمیم

منم حوصله مهمون زیاد ندارم در حد سالی یکی دوبار 

مگر اینکه ی وعده بیاد بره

خواهرشوهر هفته ای ۳بار نهار و شام میومد آخر شب میرفت 

تا ۱سال این‌کارش بود 

بعد یکماه و نیم ی بار ده روز دو هفته میومد میموند چون خونه شون و بردن و  رفتن ازینجا ‌.

۷سالم اینجوری کرد

بعد ۷سال ما چن بار رفتیم سمت اونا مراسم شوهرش هر بار بی محلی کرد و رو نداد بریم خونه ش و همچنان باز میومد.

بار آخر  اومدن شوهر منم قالشون گذاشت.فعلا دیگه نیومدن.

تو این گرونی ب هر کی روی زیاد بدی فکر میکنه خبریه،من مادرم هر بار بیاد دست پر 

دلش نمیاد از ما بخوره

بعد خانواده شوهرم میان من احترامم میزارم میرن پشتمون حرف میزنن،در حالی ک من ۲۱ساله زندگی میکنم ۴بار خونه شون نرفتم فقط اونا اومدن.دیگه حوصله هیچ آدم فرصت طلبی و ندارم.

آره، اشتباه برداشت کردم که چیزی ندارن برای خوردن تا بقیه ی تاپیک رو خوندم. دیگه نظرو نمیشه پاک کرد یا تغییر داد. 

 هم به استاترحق میدم ازمسولیت بترسه هم دلم برااون بچه کبابه که گرسنه هسته ازهمسایه طلب غذامیکنه  خودم جای استاتربودم غذابهش میدادم چون برام پیش اومدبچه همسایه بیادخونمون غذابخوره