شوهر من و پسر عموش داشتم قلیون میکشیدن کنار دریا
هر پسری رد میشد نگاه قلیون میکرد
اینا تعارفش میکردن که بفرما بکش
در کمال تعجب اونا هم میومدن
قشنگ یه اکیپ شده بودن
یه جورییی با هم گرم میگرفتن میگفتن میخندیدن
صحبت میکردن در مورد همه چی آخرش هم والیبال بازی کردن
من گفتم شاید از قبل همدیگه رو میشناسن
چون زیادی گرم میگرفتن با هم و صحبت میکردن
شماره هم گرفتن که بیان شهر همدیگه 😐😂
آخرش گفتم کی بودن میشناختی ؟
گفت نه والا هیچ کدومش نشناختم ولی بچه های باحالی بودن 😑😂
اونوقت منم اونجا زانو غم بغل کرده بودم که اووون دختر فامیل شوهرم که باهاش صمیمی هستم تو مسافرت نیست پس دیگه خوش نمیگذره 🚶🏻♀️💔