قبول ندارم من قراره چقدر بکشم ظرفیت ندارم
پدر نداشتم مادر نداشتم از نوزادی مادربزرگم بزرگم کرد عمو عمه خاله دایی تو سرم زدن دو ساعت راه نمیدادن تو خونشون تو این بهزیستی ها تحقیر شدم با بدبختی درس خوندم گاهی میگم شوهر کردم تا خدا اینو خواست که جای همه نداشته هام این پسر مریض رو بهم بده که شب و روز برام نداشته همه بهم حرف میزنن میخوان ساکن سه آروم سه نمیشه فقط شکنجم میده
خدا کنه بمیرم راحت شم کاش مرگم دست خودم بود اصلا تو دنیا امیدم نام امید هست با آینده نامعلوم
تنها بدون کمک و..
دیگه چقدر آخه چرا چیزی به اسم آرامش نیست تو دنیای من