ما شهر دیگه زندگی میکنیم پدروپدرشوهرم شهرشون جداست درواقع ما مهاجرت کردیم از شهر پدریمون.
داداش و خواهرام خونشون شهر ماست.
وقتی مادرم میاد میره خونه داداشم که مجرد هست ماخواهرا متاهلیم
من هربار میومد دعوتش میکردم کلی همسرم تدارک میدید و چند نوع غذا و....کم پیش میاد مارو دعوت کنه خونه خودشون یا داداشم فقط انتطار داره بیاد بخوره از جاشم بلند نمیشه میگه پا درد دارم.۵۴ سالشه
منم بعد زایمان دومم دیدم اومد کم کمک میکرد فقط میخاست داداشام رو بیاره اینجا فقط به فکر شکم پسراش بود بیان بخورن و برن چون پسراش هم دستشون تنگه وام دارن هم خسیسن زیاد خرج نمیکنن منم چند بار اومد دعوتش نکردم یبار هم اومد مثل هربار تدارک ندیدم غیر از این خودمون چک داشتیم گوشتمون تمام شد نتونستیم بخریم.
حالا اینبار که رفتم خونه پدرم باهام دعوا کرده که
نمیخام بیای بابام پول داد دست دخترم کلی زورش اورد حالا من شاغلم هربار هم پول میدم مادرم هم براش لباس و پارچه میخرم.
کلی باهام بحث کرد که نمیخام بیای خودت و شوهرت شوهرم سالی یبار میره خونشون.
میگه من اومدم عزت نزاشتی بهم زنگ نمیزنی داداشات بیان خونه ات نمیخام تو هم بیای خونه ام خیلی نمک نشناسه گفتم از بس دادمت خوردی یبار ندادمت اینطور شدی گفت اره از عمد شوهرت میگه ما نیایم و بریم.