چون مواظب خودم نبودم
چون فکر نمی کردم این طوری بشه
شش سال پیش رفتم کربلا،اون موقع دختر بزرگم پنج ساله بود،بعضی جاها و زیارتگاه ها زنانه بود و مسیر مرد و زن جدا
راه نمی رفت ،باید بغلش می کردم
شوهرم قسمت مردانه بود،نمی تونست ببره پیش خودش
دخترم هم یکدونه و لوس شده بود،چون توی کاروان ما بچه ای نبود خیلی تنها و عصبی شده بود
از بس بغلش کرده بودم،نگو بچه اومده بوده پایین
من نمیدونستم،اون موقع چهار ماهه بود،دو هفته بعد از برگشتم رفتم سفره ی نذری خونه همسایه ی روبرو
همه فامیل بودند جز من و مادر شوهرم
طایفه ی خاصی بودند،که نمی تونم اسم ببرم،شاید به کسی بر بخوره
چون ما فارس و عجم بودیم ،یکم توی چشم بودیم،همین که برگشتم ،خدا شاهده تا دو سه نصف شب نمی تونستم دستشویی برم،گلاب به روتون،
آخر سه نصف شب بس که عذاب کشیدم،رفتم با شوهرم درمانگاه،که دکتر فرستاد بیمارستان تا سوند وصل کنند
رفتم و با هزار تا گریه و غصه اورژانس بیمارستان خامه سوند گذاشت واسم
دیگه هم تا الان اون جوری نشدم خدا رو شکر
فکر می کنم همون جا چشم شده بودم
دیگه نمی دونم تاثیر بغل کردن دخترم بود که بچه اومده بود پایین،یا وصل کردن سوند بود که به جنین آسیب زد،یا هر چیز دیگه ای
دو سه هفته بعد بچه ی بیچاره ام سرزده اومد و بعد از یک ساعته و نیم هم از دنیا رفت
شاید هم من لیاقت مادری اون رو نداشتم
شاید باید این عذاب وجدان تا آخر عمر برای من می موند
شاید باید با رفتن اون،متوجه ارزش و بهای این دو تای دیگه میشدم
شاید من باید این جوری تنبیه میشدم
الله اعلم.فقط خدا می داند و بس