دقیقا مثل مادربزرگ من..... آبرومونو همه‌جا میبرد بابام بچه بودیم فوت کردم سه تا بچه یتیم بودیم و مامانم.... پدرمونو درآورد خواستگارهای خوبو از جانب خودش رد میکرد..... برامون دعا مینوشت تا دیوونه بشیم بااینکه یدونه پسر داشت اونم بابای من بود که جوون مرد باهام خیلی بد بود دوسال پیش مرد هنوز حلالش نکردم
مادربزرگم که فوت شد من با شوهرم بیرون بودم که مامانم زنگ زد و حقیقتا خیلی خوشحال شدم از رفتنش اومدم خونه و مراسم خاکسپاری ک فلان
هر پنجشنبه مراسم گرفتن براش و هر مراسمش یکی میومد میگف خوابشو دیدم که جاش راحته تو بهشته فلانه بیساره
من تو دلم گفتم خدایا من نمیگذرم ازش مگه من چیکارش کرده بودم هنیشه برام سوال بود
یک سال دیگه ام گذشت و باز به خواب من نیومد من عروسی کردم رفتم
خب
مادربزرگ منم خیلی فرق میذاش
بچه ها ببخشید اگه دیر دیر میتایپم گوشیم شارژش که کمتر از ۱۰ میشه هنگ میکنه
خلاصه من عین دوسال و سه سال اصلا خوابشو ندیدم و هرموقع حرفش پیش اومد گفتم حلالش نمیکنم نمیگذرم
یه روز که حامله بودم حالم خیلی خوب بود خوشحال بودم شب خواب همین مادربزرگمو دیدم
تو خواب بهم دخترم الهی دست به خاک بزنی برات طلا بشه
دخترم خیر از جوونیت خیر از زندگیت ببینی
دخترم الهی غرق در خوشبختی تو پول غلت بزنی کلییییییییییییییی تا صب برام دعای خیر کرد اونقد دعام کرد که من یادم نمیاد تو خواب حرف زده باشم فقط حرفای اونو گوش کردم و صب که از خواب پاشدم خیلی حالم خوب بود
خب؟
خب
زود باش دیگ. اخرشو بگو
اخرش چی شد
لایک کنین آخرشو بخونم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
31 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
37 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز