بچه ها داشتیم میومدیم دیشب خونه مامانم اونم وسایلشو برداشت گفت منم شب میخابم با شما صبح از اونجا میرم سرکار یهو بهم گفت خبر دادی میریم گفت نه گفت خبر بده جا ننداز سرزده رفتنو یعنی اونام یه موقع سرزده نیان درصورتی که خانواده خودش همشش سرزده میان من جرات ندارم حرف بزنم منم ناراحت شدم بحث کردم یه کم گفت من اصلا نمیام مارو او پارکینگ پیاده کرد من چند دقیقه وایستادم گفتم زشته رفتی دیگه برنگرد گفت میرم منم اومدم بالا....چند دقیقه بعد برگشت شبم موند ولی کلی استرس داد بهم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بابا خیلی روشنه داشتیم میرفتیم خونه مامانم تو ماشین خودش یه بحث انداخت من یه کم غر زدم ناراحت شد گفت من بالا نمیام مارو تو حیاط مامانم ول کرد رفت بعد چند دقیقه دوباره برگشت ولی کلی استرس داد بهم
نه به کاربرایی که کتک میخورن میگن اشتبا ازخودم بود نه به شما!چیزخاصی نگفت که
بابل ما رو تو پارکینگ ول کرد رفت سر یه حرف من.....همین حرفو اگه من میزدم کتک کاری میکرد خودش به شدت حساسه به خانوادش منم گفتم خودت بودی ناراحت میشدی چون یه سری گفتم خونه شلوغ بود خواهرت سرزده اومد البته هر روز میومد داد زد خواهرررررمه باییبد هر روز بیاد