بچه ها داشتیم میومدیم دیشب خونه مامانم اونم وسایلشو برداشت گفت منم شب میخابم با شما صبح از اونجا میرم سرکار یهو بهم گفت خبر دادی میریم گفت نه گفت خبر بده جا ننداز سرزده رفتنو یعنی اونام یه موقع سرزده نیان درصورتی که خانواده خودش همشش سرزده میان من جرات ندارم حرف بزنم منم ناراحت شدم بحث کردم یه کم گفت من اصلا نمیام مارو او پارکینگ پیاده کرد من چند دقیقه وایستادم گفتم زشته رفتی دیگه برنگرد گفت میرم منم اومدم بالا....چند دقیقه بعد برگشت شبم موند ولی کلی استرس داد بهم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.