2777
2789
ایده های جدید... دوستای عزیزم زبان یه تکه کوشته اما باید بتونین با مهارت بچرخونیش،که کلی اونوقت به نفعت میچرخه ،که من به خاطر رک بودنم همیشه خدا گند میزنم...وقتی میری خونه مادر شوهرت یه کیک یا ژله درست کن با خودت ببر کلی ذوق میکنه...واسه بچه های فامیل کادوهای کوچک تهیه کن هم اونا خوشحال میشن هم دل بزرکتراشون رو بیشتر به دست میاری...راستی فقط نذارین محبتاتون تبدیل به عادت و وظیفه بش

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

عزیزم شما درست میگید.اما شاید عامل حسادت اون چیز دیگه ای باشه.شاید حتی از همین که شما ایران نیستید حسودیش میشه.یا ذاتا آدم حسودیه.کلا سعی کن وقتی هم میای بچه ات و مسئولیتهای مربوط به اون رو به اون محول نکنی آدمی که تو شیر یه بچه معصوم نمک بریزه تعادل روانی نداره.
اگه مامان اینات حرفهاتو باور ندارن و در غیاب تو مسئولیت هر چند کوچیک بچه ات رو به ایشون محول میکنند باهاشون صحبت کن و اگه قبول نکردن برنامه ات رو جوری تنظیم کن که خودت پیش بچه ات باشی یا حتی پرستار ساعتی بگیر.فکر کنم زن داداشت کلا یه ذره زیاد لوس شده.یعنی چی مامانت هربار غذا براش میدن؟حالا هرچند روز یکبار اشکالی نداره اما اونی که میخواسته بچه دار بشه و شده اینقدر باید درایت داشته باشه که بتونه به اشپزیشم برسه.ببخشیدا نیکی که از حد بگذرد/ابله خیال بد کند.
مامان سارا جون سرگذشت منو که خوندی...من کاملا درکت میکنم...پردیس و آرامش راست میگن اینجور آدمها مریضن....به مریض هم که نمیشه ایرادی گرفت دیگه.....حالا باز هم خداروشکر خیلی جلوی چشمش نیستی....
به مادرت هم بگو اینقدر خودش رو (خیلی ببخشید) بی عزت نکنه....مادر من هم از این کارها زیاد میکرد و همین هم باعث شده بود که زنداداشم فکر میکرد خیلی مهمه....یکبار یکهو برمیگرده چیزی به مادرت میگه که طفلکی میشکنه هااااا به مامانت بگو اصلا بیخیالش بشن
شکوفه بهار از اظهار لطفت ممنون...دوستان عزیز به احتمال زیاد تا شنبه دیکه نمیام اما دوست دارم اومدم از سیاست ها و موفقیتاتون بخونم...هر قدر به مشکلاتتون بیشتر فکر کنید ذهنتون نیروهای منفی جذب میکنه افکارتون رو به طرف خوشی های زندکی واخلاق و رفتارهای مثبت اطرافیانتون متمرکز کنید.خدا هیج جیز زشت و بدی خلق نکرده...وشاکر خدا باشید ...بای تا بعد
سلام خانوما لطفا منم کمک کنین من شوهرم خوبه
اما خیلی بددهنه وقتی دعوامون بشه دهنشو باز میکنه هرچی میاد دهنش میگه به خدا دیگه خسته شدم چند بار گفتم تو بزرگتری احترام خودتو نگه دار احترام بذار تا منم بهت احترام بذارم اما هر بار موقع دعوا شروع به بددهنی و فحش دادن میکنه منم تا میبینم شروع کرد میرم اتاق چون دیدم که وقتی منم دهن به دهن میشم بدتر میشه باز امروز دعوامون شد هرچی بلد بود گفت منم ادمم خورد میشم دیگه موندم شما بگید چیکار کنم فعلا قهریم بگید چطور برخورد کنم
نه این و نه آن میشود هرچه خدا خواست همان میشود....
سلام تسنیم جون بخدااااااااااا شوشوی منم اینجوری.........هر چه دلش می خواد میگه بعدش ساکت میاد می شینه.........پردیس جون کجایی خواهر بیا بیا واسا ما هم ی نسخه بپیچون....دستت درد نکنه.......
سلام دوستای گلم....پری عزیزم مرسی گلم.تسنیم جون .سیمین عزیز سلام من مشاور نیستم فقط زیاد مطالعه کردم وپای حرف خیلی ها نشستم ،به هر حال خوشحال میشم کمکی از دستم بر بیاد ...دوستای من به علت اینکه مشکلاتتون تقریبا مشترکه و امکان داره مشکل خیلیا باشه در تایپ های بعدی به صورت کلی بهشون اشاره میکنم ولی خواهشا واقع بین باشین و نقش رفتارها وباز خوردهاتون واطرافیان را فراموش نکنید...یادتون نرفته که هر علتی معلول داره...پس تأکید میکنم شما هم بیتقصیر نیستین
سلام دوستای عزیز من تا صفحه 60 همه چیزو خوندم و خواننده این تاپیک بودم همیشه اما الان یه مدته اعصاب ندارم زیاد پای نت نمیام . اما دیگه نمیتونم نیاز به کمک دارم نمیدونم لطفا جوابمو بدین و راهنماییم کنید

من 3 سال و چند ماه که ازدواج کردم 1 سال و نیمم عقد بودم منو همسرم عاشق هم بودیم و ازدواج کردیم . شوهرم با نگاهش با حرکاتش همه جا نشون میداد که دوسم داره . خیلی بهم اهمیت میاد سعی میکرد کاری نکنه که من ناراحت بشم . اما الان 1 ساله به هیچی اهمیت نمیده میدونه من از سیگار و قلیون و مشروب بدم میاد اما سیگاری شد دیگه واسش مهم نیست من ناراحت میشم یا نه اینا یه چیزای کوچیکه که گفتما. وقتی باهاش حرف میزنم میگه تو به من اهمیت نمیدی منم مثل تو شدم ولی وقتی میگم بگو من چیکار کردم میبینم همش الکی و بهونس . مثلا میگه تو لباس پوشیدنت باب میل من نیست در صورتی که همه لباسامو با هم میریم میخریم هیچ عیبی ندارن همه پوشیده ان اما ایراد میگیره دعوا میکنه زبونشم خوب نیست که با لحن خوبی بگه همش با بدی و دعوا و فحش. به من میگه تو هی هی از من سوال میکنی در صورتی که مثلا من یه شناسنامه خواهرشو رو میز میبینم میگم این چیه داد میزنه دعوا میکنه که تو میخوای از همه چی سر دراری سوالای بی ربط میکنی. میگه اصلا هیچی نپرس هر چی من میگم تو چرا و واسه چی و کی و کجا نکن فقط قبول کن . با تلفن حرف میزنم نگو کیه چی گفت ، میخوام برم بیرون نپرس کجا میری، جدیدا فقط دلش میخواد با دوستاش باشه دلش میخواد مسافرت مجردی بره همش دنبال کارای مجردیه . به خدا احساس میکنم از درون مردم ، هیچیش مثل قبل نیست خیلی خواستم باهاش حرف بزنم امما فایده نداره همش میگه تو مقصری تو اذیت میکنی تو الی تو بلی. ولی به خدا من صبح تا شب تو خونه تک و تنهام وقتی که میاد میرم استقبالش بوسش میکنم همه چی براش فراهمه باهاش اصلا بد حرف نمیزنم همیشه سعی میکنم خونه ارامش داشته باشه واسش اما کارای منو نمیبینه میگه تو اعصابمو بهم میریزی وقتی میگم چکار کردم میگه فلان چیزو که میگم هی چون و چرا میاری فقط بگو چشم . خستم کرده بریدم دیگه اصلا نمیفهمم چشه ، چند شب پیشم که گفت تو جلو زنا یه جوری رفتار میکنی که بفهمن رو من حساسی ابرو منو میبری ولی من اصلا نفهمیدم چی میگه و کیو میگه . تو رو خدا کمکم کنید الان من باهاش کاری ندارم دیگه اما خودم دارم داغون میشم احساس بدی دارم همش کابوس خیانتشو میبینم اعصاب برام نمونده . بدبختی 2 سالم هست که دنبال بچه دار شدنیم اما من مشکل دارم دلم از غصه داره میترکه
من شوهرمو خیلی دوست دارم و میدونم اونم مثل منه اما داره با من لج میکشه یکی داره طرز فکر و رفتارش با زن و زندگی رو عوض میکنه اما نمیدونم کیه و چی شده
Lilypie Pregnancy tickers
دوستای خوبم زندگی فیلم هندی نیست اینو باور کنین.توفع شما قبل از ازدواج از زندگی زناشویی داشتن لحظاتی پر از آرامش و تفاهم به همراه عشق رمانتیک وخاص بود.و از خیلی ها میشنیدید یا به ظاهر می دیدید تو خوشی غرقند اما این یک اشتباه محض بود و هست.زندگی پر از فراز و نشیبه که اولا با تدبیرو سیاست های دوسویه پیش میره ودوم تجربه به جا میذاره که این تجارب گاها با تلخی های فراوون باعث شیرینی در برحه های دیگه زندگی میشه.هیچ وقت هم هیچ کدوممون کامل نیستیم، وتوی تنش ها و مشکلات بی تقصیر، فقط صبور و با تدبیر باشید اصلا قرار هم نیست دوتا تون شبیه هم به یک شیوه برخورد کنید به قران مراجعه کنین عزیزان خدا گفته که ما شما را خلق کردیم جفت جفت تا در کنارهم به ارامش برسید.وباز گفته که زن و مرد مکمل همند.شاید گاهی تندی یک مرد اصلا لازم باشه تا خوشبخت بشی... البته سوء تفاهم نشه فقط یه مثالند...زنی که دوست داره دوستاش رو جمع کنه و هر روز رفیق بازی و خرید.یا ولخرجی ها و ریخت وپاشها را داشته باشه و یا بخواد بدور از عرف جامعه برخورد کنه تندی مرد برای تحکیم زندگی چه بسا از روی عشق و علاقه اس...خوب فلسفه علت و معلول رو ازیاد نبرید
اما علت های بد دهنی امکان داره ریشه در تربیت خانوادگی داشته باشه اگر شوهرتی تو همچین خونواده ای بزرگ شده پس انتظار بیشتری ازش نمیره.دومی وجود دوستان اینچنینی ومراوده با انها.و مهمترین عامل میتونه بازخوردش از عدم رضایتمندی از زندگی و براورده نشدن انتظارتش به طبعش استرس،ناامیدی ،یاس،حسادت منجر به بددهنی در فرد میشه...اما چاره ایناست تا جایی که میتونید از درگیری لفظی جلوگیری کنید.مقابله به مثل نکنید .صبور باشید و سکوت کنید که گاهی سکوت شما اونو عصبی تر میکنه اما شما با وقار و متین و ارام باشین.از بازگو کردن از هر کس و هرچیز که به عصبانیتش دامان میزنه اجتناب کنید.با افراد مودب بافرهنگ که دراین مورد سطح مطلوبی دارند رابطه خانوادگی ایجاد کنید.احادیثی از معصومین در اینباره براش اس ام اس بزنین.کتاب های مفید در این باره به او هدیه بدهید. با دوستان بد دهن قطع ارتباط کنید.هنگام صلح و آشتی از نکات مثبتش تعریف کنید و بگین حیفه توئه که بددهنی کنی.بعد واضح و روشن ازش دلیلش رو بپرسید.کتاب های زیبا در این ضمینه بهش هدیه بدهید.سیاست های زنانه را یاد بگیرید و صبورانه اجرا کنید.هر چقدر به ارزشاتون بی احترامی کرد شما به ارزشاش
شما به ارزشهاش احترام بگذارید.طوری تو زندگی رفتار کنید بهونه دستش ندید.زمان زمان زمان،به خودتون وشرایطتون فرصت بیشتری بدین شوهر دیروز شما شوهر امروز شما نیست و شوهر امروز شما شوهر 10 سال آینده نخواهد بود مشکلات موفقیت ها جایگاه شغلی علمی فرهنگی باعث تغییر میشوند امیدوار باشین.زمان بیماری دلسوزش باش.هنگام مشکلات یار و یاورش باش.قران بخونین ارامش خاصی بهتون میده.از تعریف کزن از مردان دیگر پرهیر کنید.به او بگویید هیچ کس و هیچ چیز به اندازه محبتاش بهت ارامش نمیده...اگه وقتی دیدید که سخته و زندگیتون به تنگنا رسیده و کاری دیگر ازتون به عمل نمیاد با مشاور صحبت کنین
من یه چیز جدیدی که یاد گرفتم اینه که اوایل که ازدواج کرده بودیم اگه خونه مامانم می رفتیم اگه یه شب شوشو خسته بود یا کم حرف میزد یا زیاد بگو بخند نمی کرد یا مثلا از چیزی دلخور میشد من خیلی اعصابم به هم می ریخت. و خیلی تلاش می کردم روابط رو حسنه کنم . بعد از چند وقت دیدم شوشو انگار نقطه ضعف پیدا کرده . و میدونه که من به رابطه اون با خانواده ام حساسم. گاهی پیش میومد خونه مامانم دعوت بودیم اما اون روز با شوشو سر یه مسئله جداگانه بحثمون میشد اونم سوء استفاده می کرد و می گفت نمیریم خونه مامانتینا. در صورتی که من انتظار داشتم حداقل ظاهر سازی کنه و نذاره اونا بفهمن ما بحثمون شده. خلاصه از اون روز به بعد منم دیگه نسبت به رفتارای شوشو بی اهمیت شدم یعنی ندید گرفتمش. حالا گاهی اوقات هم اگه حس کنم چیزی ناراحتش می کنه اصلا به روم نمیارم . یعنی خودمو می زنم کوچه علی چپ. شوشو هم که مبینه من دیگه مثل سابق نیستم دیگه از اون رفتارها از خودش نشون نمیده.
نذاریئ نقطه ضعفتون رو پیدا کنند.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792