2777
2789

سلام به همه دوستان من خواننده خاموشم و تا صفحه 305 خوندم و خیلی اموزنده بوده برام .الانم یه مشکلی دارم از دوستان گلم میخوام اگه راهکاری دارن بهم بدن. منو همسرم قرار بود بریم مسافرت و طبق خواسته همسرم گفت که بین خودمون بمونه تا وقتی اوکی شد به بقیه میگیم و منم قبول کردم ولی حالا خودش رفته به یکی از فامیلامون که بسیااار فرد خسیس و بدخرجی هست کفته اونم گیرر داده که ماهم میایم باهم بریم مسافرت .منم بسیااار عصبانی شدم که تو خودت میگی نگو بهد خودت رفتی گفتی اونم به چه کسی حالا شوهرمم که خیلی رودربایستی داره نمیتونه به طرف نه بگه میخواد منو راضی کنه. منم به هیچ عنوان دلم نمیخواد باهاشون همسفر بشیم .چون درکل هم اهل خرج کردن نیستن هم یه اخلاقای بخصوصی دارن که من دوس ندارم و از طرفی هم شوهرم ادم دست ودلبازیه و مطمنم تو سفر بیشتر خرج میوفته گردنش .حالا منو شوهرم بحثمون سر این موضوع

عشقولیام پسرم و باباش😍😍

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



عزیزم  یبارشدید  خودمو زدم  به  مریضی ، کلا  برنامه  سفر  رو  کنسل  کردم. تا این  حد  راضی نبودم.... اما  به  شوهرم  نگفتم   که  نقشس!  چون  اگه  میگفتم  ذهنیتش  عوض  میشد  نسبت  ب من.

سلام .مادرشوشو وپدرششو عیدفطر اومدن خونمون منم کلی براشون تدارک دیدم ولی مادرشو ازوقتی واردخونمون شد مریص بود تابخواد بره میخواستن برن بیرون بگردن حالش خوب ولی توخونه مریض میشداصلا ازجاش بلندنشدکمک کنه شوشوهم اصلا کمکم نکردب نطرشما من بخوام برم اونجا چطور رفتار کنم

سلااااام ب همگی

من تاااازگیا با اینجا اشنا شدمو تا الان تا صفحه ی،۴۰ رو خوندم

چرا هیچکدوم از  پیامای زهره جونو نمیشه دید؟؟

ینی حذف شده؟؟؟

فقط،تعریفای بقیه از راهکارایی ک زهره جون داده رو میبینم

چرا ب نظرتون؟؟؟

بچه ها میخواستم ازتون راهنمایی بگیرم که چیکار کنم. من 5 ماه هستش که عروسی کردم و هر چی بیشتر میگذره هم بیشتر چشمام پر اشک میشه و بیشتر ناراحت میشم. خیلی خیلی معذرت میخوام که طولانیه ولی تمنا میکنم بخونین و کمکم کنین.

مشکل من با خانواده همسرم مخصوصا مادرشوهرمه. ایشون در مقابل بقیه یک فرد بسیار بسیار آروم، مهربون و خوش قلب، خوش طینت و بسیار بسیار ساده جلوه میکنن طوری که هیچ احدی حتی خانواده خودم باورشون نشه از قصد اینکار رو کردن.

ما پول عروسی نداشتیم چون با کلی وام و قرض از پدرم خونه خریدیم بدون حتی هزار تومن کمک خانواده همسرم با اینکه وضع زندگیشون معمولیه و میتونستن لااقل به عنوان هدیه برای ما عروسی بگیرن. ما میخواستیم یه مهمونی کوچیک تو خونه بگیریم و عید بریم سر خونه ی خودمون. مادر شوهرم روز 16 اسفند همه جا گفت که این عید اول مادربزرگ هستش(چون پدربزرگشون فوت کرده) و مادرمه و باید منم حتمنی از 16 اسفند برم که برای عید شیرینی بپزیم. حالا 3 روزه رفت و شیرینی پخته شد. روز 19 ام با خواهرش برگشتن که احتمال تومور واسه خواهرشون داده بودن و بردنش دکتر. به جای روز اول عید که میگفتن مراسمه و لازمه که حتمنی شهرم باشم روز 3 رفتن و هیچ اتفاق بدی هم بدون حضورشون نیافتاده اونجا و مراسم به خوبی برگذار شده! ولی مراسم ما که ساعت 4 بعد از ظهر بود ایشون ساعت 10 صبح برگشتن شهرشون به بهانه ی اینکه خواهرم تنها نره حالا خواهرشون یه دختر و پسرش که 35 به بالا هستن همراهش بود! بعدشم اصلا به ما تبریکی نگفتن که خاک بر سرتون رفتین سر خونه زندگیتون. کلا عین این بدبخت بیچاره ها هیچ شادی ای واسه این شروع نشد و تازه چند ماه بعد بهم گفتن خدا رو شکر شماها تا اینجا پیش اومدین! حالا زورم میاد اینا به خودشون میگن خانواده و همسرم هم انتظار داره من ببخشم و مطمئنه مامانش بلد نبوده و از قصد اینکارو نکرده. هر چی میگذره بیشتر غصه میخورم و کلی گریه میکنم. حالا شما بگین چیکار کنم؟ کلا از همسرم هم دلگیرم به نظرم ازدواج کردن واسه اونم چیزه خاصی نبوده و واسه من ارزشی قائل نشده.

اینقدرم نادونم خیلی راحت و مستقیم به همسرم میگم نریم خونه مادرشون و بینمون بین رفتن و نرفتن بحثه! کلا انگار یادش رفته و به خودش نگرفته که بی احترامی شده.

خیلی دلمو سوزوندن، دلم میخواد یه جوری ازشون فاصله سنگین بگیرم یا دلشونو بسوزونم ولی متاسفانه بلد نیستم چون اونا خیلی با شادی و آرامش سرزبون دارن و من عصبی میشم و رک حرف میزنم و آخرشم من پیش شوهرم بده هستم.

بازم ببخشید که طولانی شد.

مرسی

بچه ها میخواستم ازتون راهنمایی بگیرم که چیکار کنم. من 5 ماه هستش که عروسی کردم و هر چی بیشتر میگذره ...

عزیزم من کاملا درکت میکنم ، تنها کاری که میکنی این هست که ب هیچ عنوان بد اونا جلو شوهرت نگو، شوهر منم اویل افتضاح بود،اما الان برای مامانش شناخته ، یه ساله قطع رابطه ایم ،راحتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

سلام دوستان تاپیک خیلی خوبیه.



 فقط من یه سوال دارم من شوهرم اخلاقش طوریه که دوست داره بیشتر با عمل بفهمونه که منو دوست داره مثلا کمکم بچه رو میگیره تو کارای خونه کمک میکنه و اگر چیزی لازم داشته باشم و در توانش باشه کم نمیذاره ولی اصلا محبت زبانی بلد نیست کلا خانواده ای اینجورین ولی من خیلی زبونی هم بهش محبت میکنم و خیلی دوست دارم اونم اینجوری باشه



 خواهش میکنم کمکم کنید دوستای گلم من چکار کنم؟؟



سلام دوستان تاپیک خیلی خوبیه.  فقط من یه سوال دارم من شوهرم اخلاقش طوریه که دوست داره بی ...

خیلی خداروشکر کن بابت اینهمه خوبی ای که ازش گفتی.

بابت محبت کلامی هم تو محبتت رو ادامه بده و کم کممممم ازش بخواه اونم بگه. حتی به شوخی.

مثلا بهش بگو خیلی دوستت دارم، تو چی؟؟؟؟؟

اونم باید بگه منم دوستت دارم خیلی. اگه نگفت بهش بگو زوددددد بگو دوست دارم بگی چقققققدر دوسم داری!


با شوخی و خنده و خوشششششحالی

برات آرزو میکنم همیشه کانون خانوادتون گرم گرم باشه

خدایا امید هیچکس را ناامید نکن
بچه ها میخواستم ازتون راهنمایی بگیرم که چیکار کنم. من 5 ماه هستش که عروسی کردم و هر چی بیشتر میگذره ...

عزیزم دوران اوایل ازدواج مشکلات زیادی هست. کم کم پخته تر میشی.

یه نصیحت از من بپذیر، خودتو حرررررص نده. نخواه چیزی رو ثابت کنی. نخواه به شوهرت بفهمونی که مامانش عاقله و ساده نیس!

عوضش ببین چی حال خودتو خوب میکنه. بیخیاااال همه.

با تمام وجود به همسرت بگو من بخشیدمش مادرت رو تا قلب خودم در ارامش باشه. والسلااااام. دیگه اصلا کشش نده.

نکته دیگه اینکه نگران نباش برای شوهرت عزیز میشییییی درصپرتی که خودت بخوای. کلیپ کلید مرد رو گوش بده. حتمااا گوش بده.

تولد، سالگرد، کافی شاپ رفتنای دونفره،... اینا رو بچین تو برنامه هات اگه واقعا زندگیت برات مهمه و میخوای شادش کنی و خودت رو باارزش.

بگو بهش همسسسسسرم بریم کافی شاپ یه چیز ساده بخوریم عوضش عکس از جوونیامون داریم و شب بیادموندنی میشه (مثلا)

بیخیال بحث های بی پایان مادرشوهری و زهر کردن زندگی به کام خودمون

خدایا امید هیچکس را ناامید نکن

سیاست فقط شوهره من


ازجایی چهارتامرغ گرفت ب دوستش گفت یکیو میدم به مادرم دوستش گفت جلو خانومت میدی یا یواشکی؟اونم گفت ن خانومه من انقدر خوبه و بامحبته خودش میگه ب اونام بدیم🙄بله درست حدس زدین،من خر شدم و دومرغ تقدیمه مادرشوهر کردم😑😐😥

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792