2777
2789

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

از خصوصیات شوهرم بگم
اون آدم خیلی خاصیه، استاد دانشگاهه، توی یک وزارت خونه رئیسه و من هم کارمندش هستم و از صبح تا شب جلوی چشمشم، دکترای شهرسازیه و کلیه تألیف داره و خلاصه آبدیت ...
توی زندگی از خلی چیزا کم نمی ذاره اما حاضر نیست یک بار بهم بگه دوستم داره, یک بار ازم تعریف کنه و یک بار شب به خاطر بچش بیدار بمونه و از ون نگهداری کنه در حالی که دیشب من خیلی خواب داشتم و بچه نمی خوابید و شب گذشته مهمونی داشتم و از روز قبل کلی جون کنده بودم و تا نیمه شب کار کرده بودم صبح هم سر کار اومده بودم اما رفته توی اتاق خودش خوابیده و درو بسته و من با سر گیج و کم خوابی...
دانشجوی فوق لیسانسم توی دانشگاه آزاد, کارمندم و مادر خوب خیلی بهم فشار میاد از طرفی بخدا نه از کار خونه نه از آشپزی و از خونه داری کم نمی ذارم شده از خوابم بزنم خیلی ازم توقع داره و وقتی اعتراض می کنم می گه همینه که هست می خواب بخواه می خوای من تو رو مجبور نکردم بامن زندگی کنی
شوهرم 34 سالشه و از اون آی کیوهاست البته سر به زیر، چشم پاک و تو زندگی اش هیچ زنی جز من نیست براش ایمان و اعتقاد و سلامت جسم و روان از هر چیزی مهمتره اما احساس کمبود می کنم به خدا یک بار تا حالا بهم نگفته دوستم داره
بچم 2سال و 3 ماهشه و 7 ساله ازدواج کردیم اون موقعی یک دانشجوی پاپاسی بود که هیچی نداشت اما 2 تا تألیف داشت سریع پیشرفت کرد به سرعت برق و الان الحمدلله همه چیز داره مادی و معنوی اما محبت و عشقش به من کمرنگ و غیر مستقیم یا هیچی شاید ...
چند بار بهش اعتراض کردم می گه من نمی گم دوستت دارم؛ من از اون مردایی نیستم که بخوام بچه نگه دارم، خدایی دستپختم عالیه و همه ازم تعریف می کنن یک بار نمی گه دستت درد نکنه به خاطر من آشپزی کردی و با این همه کار وقتت رو توی آشپزخونه گذاشتی بخدا توی ماه رمضون از کار که میومدم اون میخوابید من بچه نگه میداشتم و براش زولبیا بامیه و شام و سحری مفصل می پختم که آقا کار فکری می کنه روزه است... می گه خوب نپز کی مجبورت کرده می رم تن ماهی میارم منت نذار من فقط دیشب بهش گفتم چی میشه یک بار ازم تشکر کنی چی میشه بهم بگی دوستت دارم می گه نمیگم تو ذاتم نیست زوره؟؟؟؟ احساس می کنم مثل کلفت های همه جوره هستم براش
اینقدر تو کار اداره و درس و دانشجوهاش و تألیفات و تحقیقات و سفرهای خارجی اش غرقه که اصلا وقت نداره برای من، البته بعضی وقتا بعداظهرا بچه رو می بره پارک یکی دو ساعتی... و به نظرش اوج لطف و محبت رو به من کرده که بچه رو نگه داشتم, ازش می ترسم چند بار منو زده به خاطر زبون بازی البته به گفته خودش و توی زندگی یک بار هم بهم نگفته دوستم دارم بیرونش بقیه رو کشته اما نمی دونن که چه آدم مغروریه همش کوتاه اومدم ... بسه به خدا.. دیشب با هم دعوا کردیم رفت تو اتاقش درو محکم بست که تو مادر نیستی بچه رو آروم کنی تا من بخوابم گفتم بابا من دیشب مهمون داشتم از بعداظهر و شب گذشته اش به خاطر این که شاغلم جون کندم کم خوابی دارم تو که نداری بیا بچه رو نگه دار که دعوا بالا گرفت....
شوهرت که رییسته یه مرخصی یک ساله بگو برات جور کنه بشین تو خونه تا بچت بزرگتر بشه بعد برو سر کار ...بنده خدا گفته که خیلی به خودت سختی نده برا شام و ناهار ...خوب درست نکن این همه که بعدش بخوای سختت بشه و منت بذاری
مرخصی رو قبلا گرفتم به خاطر دو تا بدبیاری که خدا به هیچکس نشون نده اولش برادرم به خاطر تصادف 7 ماه تو کما بود توی یک کشور دیگه و بعد فوت کرد بعدشم بابای نازنینم سکته کردو فوت کرد بچم هم کوچیک بود مرخصی گرفتم چندین بار دیگه امکانش نیست نه می تونم درس و نصفه کار ول کنم نه کارو که خیلی براش زحمت کشیدم و شرایط و درآمدش خوبه نمی دونم ...
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز