همسرم پدرش از بچگیاز دست داده و با مادرش زندگی کرده خاهر برادرای دیگش هم سر و سامون گرفتن زیاد سر نمیزنن بهش بعد همسرم اساسا خیلی با مادرش راحته و همه ی حرفامونو بهش میگه این چن روز من هر روز دیدم مادرشو یا اومده خونمون یا بردیم بیرون بهش میگم من دلم میخاست با هم بریم بیرون نه اینکه اونم بیاد و سر این ماجرا با من خیلی بد برخورد کرد گفت تو به من زور میگی همیشه بیرون رفتن زهرمارم میکنی بعد یهو بحث های چند ماه پیش م میکشه بیرون و میگه تو هر سری میریم بیرون دعوا را میندازی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مجبورش نکن تغییر کنه مگ از اول نمیدونستی وابسته مادرشه بعدشم حق داری بخای تنها باشی با شوهرت ولی ب اینم فکر کن شاید وقتی میبینه مادرش کنارشه حس بهتری داره
تو باهاشون نرو نه به حالت قهر خونسرد باش و خواستن برن بگو من کار دارم نمیام شما برید وقتی ببینه بی تفاوتی و خودتو جای دیگه پیش مامانت یا با دوستت و کارات سرگرمی میاد سمتت الان هرچی حساسیت نشون بدی اونا بدتر میکنن یه مدت ولش کن