بچه ها پسر عموم عقدیم ، رابطه داریم
اون بشدتتت شخصیت و ذات و ... منو تحسین میکنه و همیشه میگع من خیالم از همه چیز تو آرومه میگه تو خیلیییی خوبی و انتخابت کردم.
بعد من حس میکنم یه حس معمولی بهم داره و فقط چون از نظرش خوبم انتخابم کرد و خیلی عاشقم نیس برا همین آرامش روحی و احساسی ک بایدو انگار ندارم ...
از اینا گذشته اون به رابطه خییییییلی اهمیت میده می گه من دوست دارم پورو باشی رو دار باشی نمیدونم از چشات حست معلوم باشه و ... یه همچین انتظارایی.
بعد من برعکس اولا ی کم کم روعم تو این مورد و هم بلد نیستم لونذی کنم و هم همچنین من دلم رابطه با آرامش می خواد نه با لوندی دلم میخواد از تو چشاش عشقوووو اوج احساس قلبیشو آرامشو متوجه بشم
دقیقا خواسته هامون انگار متفاوته انگار برعکسه نمیدونم چیکار کنم اونطوری مجبورم من نقش بازی کنم و لذت نبرم زیاد و اگر من آروم باشم هم اون اصرار داره و ....