زیادی بزرگش میکنی عزیزم.
وقتی قبلا به نامزدت گفتی که دوست نداری دخالت کنن.الان بهش بگی آبجی نیومدن تو ذهنش اینو از خودت میسازی که حرفات ثبلت نداره.
نیازی نیست بهش بگی.
اگرم بعدا گله کرد بگو اخه زشت بود با بچه کوچیک مزاحمتون بشم.همین و تمام.
خودت برو اصلا هم به روی خودت نیار
چون آشنا. ایشون. و به این واسطه چنین تخفیفی داره میده
حتما یک تعارف بزن. بزار بیاد اخلاقش رو خوب ببینی
اگر دخالت می‌کرد. و... دفعات بعد نگی
اگر دیدی کمک حال و خوب. دفعه بعد هم بگو اگه خواستی
بهرحال از چند دفعه. یکبار رو بگو
نه زیاد نزدیک شو. نه زیاد دور
بگو من دارم میرم. گفتم شاید شما هم دوست داسته باشی بیای
بالاخره اونها هم نامزدی. داداش. دوست دارن تو مراسم ها و... باشن
انگار دلت نیست بیان ولی واقعا این احساسی داری فقط یه ترسه. اونم در واقع فامیلت محسوب میشه شاید بیاد اصلا تو کارات بهت کمک کنه. تو حتی بهش بگو هر کاری داشتی. آبی خاستی گشنه ت شد هر چی. این دیوار بینتون بشکنه. دخالتم خاست بکنه آروم بگو من اینجوری دوست ندارم.
سخت نگیر عزیزم من واسه همه کارا به خواهرشوهرم زنگ میزدم که بیاد اخه اونام عروسی داداششونه کلی ذوق دارن خودمم داداش دارم خیلی ذوقشو دارم
از الان بذر کینه تو دلشون نکار گلم
