بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره زایمان
من دو سال پیش یه زایمان زودرس داشتم به خاطر فیبروم بسیااار بزرگی که داشتم که متأسفانه بچه زنده نموند، چند ماه بعدش هم عمل میومکتومی انجام دادم و از همون زمان به فکر زایمان طبیعی بودم، چون تو عمل میومکتومی هم رحم برش میخوره، یه جورایی خودم رو ویبکی میدونستم، که با این تاپیک آشنا شدم و داستان ویبک رستا جان و بسیاری از دوستان رو که خوندم خیلی مشتاق شدم که انشاءالله هروقت باردار شدم دنبال پزشک یا مامای موافق ویبک باشم...
تا اینکه خدا خواست تیر ۴۰۱ باردار شدم، ولی خب نمیدونستم برم زیر نظر کدوم پزشک برای ویبک، توی تاپیک با گروه مادرانه خانم شریفی طب اسلامی آشنا شدم و عضو گروه شدم، به خاطر مشکلاتی که تو بارداری داشتم مثل اینکه آب دهنم خیلی زیاد بود و زیاد دستشویی میرفتم، خلط پشت حلق داشتم و هربار برای خارج کردنش عوق میزدم و ... تصمیم گرفتم مزاج شناسی بشم و دستور غذایی بگیرم ، سونو هم داده بودم تو ۱۴ هفته گفته بود جفتت پایینه، تا اقدام کردم برای مزاج شناسی و اینکه یه ماه تحت نظر باشم تو ۱۷ هفته چندتا قطره خون برام آمد که خیلی ترسیدم، دکتر هم به خاطر جفت پایین و سابقه زایمان زودرس برام قرص دوفاستون نوشته بود که اصلا نگرفته بودمش و نخورده بودم، که بعدش رفتم گرفتم ، البته تدابیر طب اسلامی رو هم از همکاران خانم شریفی گرفتم (مثل بستن شکم و روغن مالی به سمت بالا با روغن زیتون یا بابونه و...)
که الحمدلله بعد از اون دیگه خون ندیدم...
سعی کردم بعد از اون تدابیر اصلاح مزاجی که بهم داده بودن رو رعایت کنم و واقعا تا زمانیکه رعایت میکردم خیلی حالم خوب بودو همین که ترک میکردم حالم بد میشد، یکی از مواردی که خیلی رعایت کردنش برای حالم خوب بود پرهیز سردی دمایی و طبعی بود، که ای کاش زودتر با این گروه آشنا شده بودم، چون الان میفهمم یکی از دلایلی که تو بارداری قبلیم آنقدر حالم بد بود و دردهای شدید به خاطر فیبروم داشتم همین رعایت نکردن پرهیزات سردی بوده😔
شاید اگه این مسائل رو رعایت میکردم نه آنقدر درد میکشیدم و نه اینکه بچه ام رو از دست میدادم... استغفرالله من کل ذنب، الحمدلله علی کل حال...
خلاصه بالا پایین زیاد بود تو بارداریم و اینکه متاسفانه دکتر گلشیرازی و بیشتر دستیارش استرس بهم وارد میکردن، مثلا دستیارش هی به من میگفت تو های ریسک هستی و از این حرفها. البته طبق توصیه طب اسلامی از اسپری گلاب در طول روز استفاده می کردم تا کمتر استرس بگیرم که واقعا خوب بود...
خلاصه اینکه منی که هی بهم میگفتن استراحت کن و خیلی فعالیت نداشته باش چون خطر زایمان زودرس داری و تا ۳۵ هفته نه ورزشی نه پیاده روی ...
دیگه از ۳۶ هفته تقریبا شروع کردم به ورزش و کمی هم پیاده روی البته باز هم هر روز انجام نمیدادم چون حسابی تنبل شده بودم و البته سنگین هم شده بودم ...
از ۳۷ هفته دردهای پراکنده ام شروع شد و اول ۳۸ هفته بودم که یه شب دردهایم منظم شد و حتی میخواستیم بریم بیمارستان که دیگه رفتم حمام و دوش آب گرم گرفتم و دردهایم آروم شد و بعدش هم که خوابم میآمد گرفتم خوابیدم و صبح دیگه خبری نبود... چون مامانم هم هنوز نیامده بود پیشم، و هفته بعد قرار بود بیاد دیگه خوشحال شدم...
این دردهای پراکنده ادامه داشت تا آخرای ۳۸ هفته که مامانم آمد و کلا دردهایم برطرف شد😅
تا قبل از اون مامانم میگفت به نی نی بگو صبر کنه تا من بیام بعد که آمد میگفت بگو حالا بیاد، اما ظاهراً دختر گل قصد آمدن نداشت😂
دیگه منی که تا قبل اون خیلی از تدابیر رو انجام نداده بودم از ترس اینکه قبل اینکه مامانم بیاد زایمان کنم ؛ دیگه تقریبا شروع کردم، مثل دود دادن اسفند به واژن، حنا به سر گذاشتن(البته فقط یه بار حنا گذاشتم)، ورزش و پیاده روی و...
البته اینم بگم که چون از آخر هفته ۳۸ تا وسط ۳۹ مهون داشتم این هم مزید بر علت بود که نتونم خیلی مرتب این کارها رو بکنم ولی بعدش سعی کردم بیشتر تدابیر رو انجام بدم، پیاده روی رو سعی کردم بیشتر کنم و اینکه بیشتر روی سطوح شیب دار باشه و یه بار هم(جمعه ۴ فروردین) با همسرم رفتیم بوستان یاس فاطمی و آنجا هم یه مقدار از تپه هاش بالا و پایین رفتیم و خلاصه دیگه پیاده روی روی سطوح شیبدار شد جزو برنامه... ورزش هایی که تو کلاس ورزش خانم آبادی هم یادداشت کرده بودم رو سعی میکردم انجام بدم که فکر میکنم برای لگنم خیلی خوب بود
شنبه شب دردهایم شروع شد که میشه گفت شب نتونستم بخوابم و تقریبا هم منظم بود که رفتم دوش آب گرم گرفتم برطرف شد، ولی متأسفانه باز هم نتونستم بعدش بخوابم چون دردهای پراکنده ولی بی نظم رو داشتم ، صبح یکشنبه هم که نوبت دکتر داشتم رفتم پیش دکتر مصطفایی و معاینه کرد، گفت حدود سه چهار سانت باز هستی انشاءالله امشب تا فردا زایمان می کنی، هروقت درد هایت پنج دقیقه یه بار شد، برو بیمارستان...