سلام همگی عزیزان
اومدم یه تجربه رو بعد از تغییر خودم باهاتون درمیون بگذارم.
گفته بودم که شاگرد خوبی هستم و هرکس هرچیزی بهم یاد بده یه اخلاقی دارم اول که تا عمق حرف طرفو میگیرم و بعد هم اجرا میکنم بهونه نمیارم.(شاید چون خیلی سختی کشیدم و واقعا محتاج آموزش های شما عزیزان هستم)
دیشب من تا همسر اومد دنبالمو رفتیم خونه شد ساعت ۹:۳۰ (اگر دیده باشید تو گزارش دوم گفتم که ساعت ۵:۳۰ بیدار میشم و ساعت ۸ سر کارم هستمو مشغول کار تا شب)
سر راه همسر گفت هوس فست فود کردم. گفتم خب ازین فلافل های فله ای ها بگیر با نون باگت تا برات شام درست کنم(اگر نمیگفتم سریع میرفت فست فود و حقوق نگرفته و جیب خالی با سه تا ساندویچ برمیگشت)
گرفت نون باگت و فلافل و خیارشور و سس همش شد نزدیک ۲۰۰ت
اومدیم خونه همیشه بعد اینکه دست و رومو شستم پنج دقیقه دراز میکشم خودمو پیدا کنم و یه نفس بکشم و شروع کنم.
شام درست کردم مامانم هم(دیوار به دیواریم) اومد برام سبزی خوردن آورد شسته تمیز دستش درد نکنه. خلاصه همون اول گفتم صوفی دست به کار شو نون های باگت رو سه قسمت کردم سایزشون کوچیک بود سه تا دونه ش رو گذاشتم کنارش نون معمولی هم گذاشتم. نصف بیشتر فلافل ها رو هم برداشتم و به اندازه سرخ کردم. روغنی هم که تو تابه بود دیدم تمیزه روشو گرفتم خنک شه برش دارم.
یه مقدار از خیارشور ها هم برداشتم.
یه دیس برداشتم قشنگ سبزی، گوجه، خیارشور و فلافل ها رو چیدم.
مامانم هم نشسته بود هی غر میزد که کمتون نیست؟ برم غذا بیارم براتون. گفتم نه مادر هوس فلافل کردیم. شما هم بفرما. گفت نه من شام خوردم. (مامانم کسی بوده که طلا برای مهمان میفروخت و خونه ما همیشه کیپ تا کیپ آدم بود تعجبی نداره که من هیچی بلد نبودم خب از کی یاد میگرفتم پدرم مرد ثروتمندی بود مادرم هم بدخرج فقط تموم بچگیم یادمه همش میگفتم من نمیخوام، دارم، بخدا زیاد دارم نمیخوام، برا من نخرید😁 برعکس بقیه بچه ها)
حالا نکته اصلی اینجاست که یهو دیدم خواهرزاده م از راه دور اومد و سر شام رسید(بی خبر) مامانم فوری گفت بقیه فلافل ها رو دربیارم سرخ کنم؟
گفتم نه مامان همین زیاده. اول که یه استقبال گرم از خواهر زادم کردم پسر بیست ساله ای هست که پدر مادرش جدا شدن من خیلی بهش محبت میکنم و منو مامان دومش میدونه.
دیس رو گذاشتم سر سفره گفتم بیا خاله خودم برات لقمه میگیرم.
خلاصه یه ساندویچ با نون معمولی گرفتم برا همسرم اول
یه دونه برا خواهر زادم
فقط همین بگم جوری زیاد اومد که اصرارشون میکردم یه لقمه دیگه بخورن. کنارش ماست گذاشته بودم. مامانم هم که طاقت نیورد رفت غذا آورد ولی هیشکی نخورد گذاشتم تو یخچال. قشنگ سیر شدیم و با قربون صدقه بهشون لقمه میدادم که آخرش همسرم گفت چقدر چسبید شام امشب.
بچه ها فقط بدونید یکی اینجا هست که خیلی ازتون ممنونه
معصومه منو بدجور مدیون خودت کردی
رویاجان
مامان سبحان و همگی شما
یاس، پوران دخت، دیگه تک تک اسم بیارم خیلی میشید💗😍😘