در مورد سادگی خودم هم بگم
من خیلی ساده هستم یعنی اگه ببینم ارز دیجیتال سود داره به همه ی خاهرزاده و داداشم و اطرافیان میگفتم بیاین کار کنین مثلا من یه دستبند خریدم شد بیست تومن سه سال قبل، هی نشونشون میدادم میگفتم نگاه من پول اینو خودم کار کردم شما هم بیاین ولی زهی خیال باطل
یا به خاهرم میگفتم چرا اینقد بریز بپاش میکنی تو پسرات بزرگن و دانشجو هستن فردا روز اگه بخان زن بگیرن اونا پول لاژم دارن و نادرشوهری که دو تیکه طلا داشته باشه خیلی بهتره
اون خیلی میترسید و با فشارهای من تونست یه دستبند چهار میلیونی بخره اینقد هم خودش هم من ذوق داشتیم از خریدش
دیگه کم کم شروعکزد و همون موقع با پولهای کم تونست سه تا النگو بحرینی هم بخره حدودا هفتاد تومن
هر بار میرفتم کلی نصیحتش میکردم با اینکه از من بزرگتر بود
چون شهرستانه ما مولا چهارشنبه شب میرفتیم تا حمعه خونشون
خیلی مهمون گیرشون میاد همیشه
ما که میرفتیم حتما مرغ یا شیرینی چیزی میخریدیم که دست خالی نریم خونشون
تا بهمن ماه دستم خالی بود خاستیم بریم، از خونه براش یه روغن مایع یک و نیم لیتری و یه کیلو رشته محلی، عدس و لوبیا بر داشتم به شوهرم گفتم که نخاد بیرون چیزی بخره چون دستمون خالی بود
من تازه مدرک خیاطی گرقته بودم
وقتی رفتیم خونشون شبش املت درست کرد، فردا نهار با وسایل خودم اش رشته پخت، شبش سیب زمینی کرد کتلت و فقط جمعه نهار یه مرغ درست کرد، خیلی خیلی بد پذیرایی کرد در صورتی که اونا وقتی میان من همیشه مرغ و گوشتم به راهه
شوهرمم متوجه شد گفت چرا اینجوری پذیرایی میکنه گفتم نمیدونم، اینم بگم که شوهرش قصابی داره و راحت میتونست نیم کیلو گوشت بیازه بکنه مثلا قیمه، اخه میدیدم برای فامیل شوهرش چه مرتب پذیرایی میکنه
شب نشسته بودیم بحث خیایطی شد گفت برای عید میخام برام لباس بدوزی گفتم چشم گفت چند میگیری
یکی از خاهرام دستش خالیه همیشه میناله که نداره چون شوهرش پول بهش نمیده اونم میخاست براش بدوزم، گفتم برای اون هیچی نمیگیرم فقط پارچه و وسایل بخره برای تو هم مثلا مانتو صد میگیرم با خنده، داشتم شوخی میکردم باهاش، یهو جدی گرفت گفت پس دیگه تو هم حق نداری بیای سه روز چهار اینجا بمونی و بخوری
خیلی دلم شکست گفتم نگاه من چقد سادم من بهشون یاد میدم چیکار کنن اونوقت منی که میام دست خالی نمیام اینجوری میگه منم خندیدم و چیزی نگفتم
خلاصه این شد که دیگه از بهمن پا نذاشتم خونشون
خودشم فهمیده که نمیریم دیگه ولی حتی یه بار به زبون نیاورده چرا نمیاین یا چی، منم گفتم انگار دوست داشته که نریم
خلااااصه اینکه الان خونه مامانم میبینمش گاهی ولی دیگه پشت دستم داغ کردم که نه کسی رو راهنمایی کنم و نه زیاد جایی برم