قربونت برم من عزیزم ❤️
عزیزم ناشکری نکن فدات شم
تویی که میگی برنج و رب داریم
از گوشت و مرغ و ماهی یه بسته داریم
هزاران بار بابتش از خدا تشکر کن 🤲
وقتی میگی شب به شب صد هزار تومن میاره 👌دیگه چی میخوای ؟
هیچ میدونی ده تومن برای کسی که نداره میلیارد ها تومن حساب میشه ؟
با این حساب میگی میخواستم یخچال رو از پریز در بیارم؟؟.
ناشکری نکن فدات شم
فقط صبوررررر باش عزیزم ❤️
این روزا خواهد گذشت ...فقط مواظب حرفات 👌 مواظب رفتارات باش
و یه وقت خدای نکرده دل همسرت رو نشکن که غرورش نشکنه
وقتی هم اون ناراحت بود و به فکر اینکه سخت شده شرایط تون
بگو میگزره عزیزم ❤️
روزهای سخت برای همه هست
این دوران هم خواهد گذشت 👌
فقط نذار دستتون روبه کسی دراز بشه که بعدا بشه منت 👌
الان توی عزیز دلی که میگی اینارو دارم ....
من روزی بوده که یه حبه قند نداشتم بذارم جلوی عزیز ترینی کسم 🥺
که بعد چند مدت اومده بود دیدنم ...❤️
حداقل میوه نداشتم ...یه استکان چای تلخ بذارم جلوش 😊
یه دونه پول بیسکویت که اون زمون هزار تومن بود نداشتم که بدم دست بچه ام که از صبح تا شب به خاطر یه بیسکویت هزار تومنی عین ابر بهاری اشک نریزه 🥺
آخر سر دیدم اونقدر گریه کرد ...گفتم الان بچه هلاک میشه ..فقط دو سه سالش بود ....نمیفهمید
میگفت بیسکویت 🥺.بیسکویت
آخر سر شب بعد اینکه چراغ هارو خاموش کردم با بغض
تو تابه روغن ریختم یک تیکه لواش انداختم یه قاشق شکر زدم
این ور اونور کردم
گذاشتم سرد شد پیچیدم تو پلاستیک یواشکی گذاشتم تو راه پله
به همسرم اشاره کردم که بلند شو 🥺❤️
همونطور که داشت اشک میریخت
گفتم الان بابا آماده میشه میره برامون بیسکویت میگیره 🥺
نذاشتم همسرم از حال دلم با خبر بشه
چون همیشه شرمنده و بود ❤️من دیگه چرا شرمندگی اش رو تشدید میکردم ؟
همسرم با دلی شکسته و ناراحت از اینکه نمیتوانم مایحتاج زندگی رو فراهم کنم
رفت و یه تک پا بیرون برگشت و تو دستش آورد 👌
گفتم بیا بابا برامون بیسکویت گرفته 🥺تا یه یه تیکه اش رو خورد با خیال راحت گرفت خوابید
تا نزدیکی های صبح همسرم نتونست چشم رو چشم بذاره 🥺
کار نبود ..پول نبود ...حمایتگر نبود ....زمستون بود ...
چشمم رو دوخته بودم به قالی و شب و روز می بافتم
که در بیاد و من هزاران گره از زندگیم. و باز کنم 🥺
بله عزیزم این روزها رو دیدیم که الان تو این نقطه هستیم 👌🥺
برای همه هم از این سختی ها هست ...از این نداری ها هست
هزاران بار گفتم بازم جاش بگم ...با خانواده ی همسرم یکی زندگی میکردم
گوشت رو تفت میدادن و بوش میومد به خونه ام 👌
کباب می انداخت تو حیاط و منم گشنه سر بر بالش میذاشتم 👌
ولی یه بار نذاشتم تو اون چند سال دستمون رو بخونن که نداریم
سر ظهر و عصر قابلمه ی خالی رو پر میکردم و می ذاشتم رو گاز
که یه وقت نگن ندارن ...مثلا در حال غذا پختن بودن 😢
خواهر شوهرم به بار اومد سر سفره ام تابع ای که فقط توش
پیاز تفت شده بود دید ...گفت وای پیاز خالی میخورین
همسرم سرش رو انداخت پایین 🥺💔
با خنده برگشتم گفتم ..نه بابا خواهر چه پیاز خالی
امان از دست بچه های من 👌
شب غذای جگر سیاه گذاشتم تموم جگر سیاه هاشو برداشتن خوردن ...فقط پیازشو نگه داشتن 🥺
کسی نمیدونه در اون لحظه من و همسرم چی کشیدیم
وجودمون تیکه تیکه شد 💔
اومدن سر سفره ام نون خالی و با شیرن چای میخوردیم
اوایل ازدواج ..یه هو رسیدن به سر سفره امون
استکان هارو زود زدم کنار
همسرم چشماش پر شد که الان شمادتمون میکنن که نون خالی میخوریم 👌
ادامه دارد ....