ما همه باهم رفیقیم

نمیاد اصلا قبول نداره هرچی بگم میگه دشمن کارخودشو کرده این اینطوری نبود این خیلی خوب بود درصورتی که ترببت غلط خودشه یه زن بشدت افسرده وساکته قشنگ یه قرن عقب هست مشاوره هم رواین کارساز نخواهد بود چون عادت کرده.... دقیقا فقط چسبیده به خونه سارا اینا همه بخاطر قطع صله ی رحم هست افسردگیش رو بیشترکرده من وقتی باکسی یه مدت ارتباط نگیرم بهم میریزم دقت کنی این مدت هی میگفتم دلم مهمونی میخواد پریودمم مزید برعلت شده بود که دیروز شدم یکم بهترشدم دیشب نهارمو بارگذاشتم صبح کارا رو راست و ریس کردم گفتم آفتابیه با کاوه برم دنبال کیان آماده شدم آرایش کردم ولباس پوشیدم کاوه رو گذاشتم تو کالسکه رفتم دم مدرسه یکم با مادا صحبت کردم بعد رفتم بازار لباس وطلا دیدم روحیم عوض شد بعدا هم میرم میخرم که تا جوونم کیف کنم اومدم خونه سوالای کیان رو نوشتم وکتاباشو چک کردم ومنتظرم مهدی بیاد. خب همش تو خونه بمونم که نمیشه ،پانمیشه بره یه امام زاده ای یا مثلا همسایمون کاروانی میبره کربلا زن وشوهر جوون هم هستن میتونن مواظب مامان باشم۱۵سال همسایه ایم.... بعد بره جاهای دیگه سفر... هفته ای یه بار بره کلاس قرآن...یا بره این جاهایی که خانوما کارای خیر میکنن جهازجور میکنن تو این کارا شرکت کنه طبق روحیش فقط نشسته تو خونه.

دقیقا باهات موافقم آدم با یکی معاشرت میکنه حالش بهتر میشه 

خرید و بازار و پیاده روی هم که عالی میکنه روحیه رو

من قبلا خیلی حوصله ام سر میرفت از وقتی نی نی سایت شناختم کمتر حوصله ام سر میره 

چقدر مار های مفید مادرت میتونه برای روحیه اش کنه با این روحیه عروس بیاره عروس و پسرش اذیت خواهد مرد 

وقتی میری خونه شون مولا بهش میگی بریم دور بزنیم اینا نمیاد؟

چقدر بد 

درسته ازدواجش اجباری بوده ولی بلاخره میتونست کمی بخواد عوض کنه خودش

درست میگی 

یا باید خم شد در مقابل تقدیر راضی شد به تقدیر 

یا باید تغییر داد 

مادرت نه راضی شد به تقدیرش نه تغییر خواست بده تقدیرش رو 

چقدر در حق خودش ظلم کرد و بعد در حق و تو پدرت 

یا به نظرم باید پدرت قبول می‌کرد زندگیش با عشق میساخت یا هم جدا می‌شد

نمیدونم چرا بعضی از مادرها اینقدر پسری هستن 

تو خودت صاحب دو پسر خوشگل هستی ،پسر های تو رو‌هم‌مثل پسر خودش دوست داره؟رابطه اش با نوه هاش چطوریه؟ 

چوب خدا صدا نداره متاسفانه دنیا دار مکافاته 

یک روزه میفهمه که دختر آدم خیلی بهتر از عروس و برادر و‌خواهر و زن برادر و پسر هست

آره دقیقا من هم با سایت آشنا شدم خیلی روحیم عوض شد مخصوصا وقتی عضو هم شدم. مامان من کلی دخترخاله وفامیل داره همشون درست حسابی ومهربونن من که از عروسی دختر داییم نهایت استفاده رو بردم وباهمشون معاشرت کردم لذت بردم. 

چرا من بگم بیا میاد حتی داداشم که میرفت مسافرت مامان میومد اینجا پیشم هر روز میگفتم بیا بریم بازار میومد خرید میکرد ازدواج کنه راحت شم مامان رو راحت بیارم پیش خودم مهدی مهربونه وقت میذاره مثلا داداشم میگفت ول کن قم چیه ولی مامان اینجا بود باهم رفتیم بعد مامان من اذیت کن نیست بمونه پیشم تازه کمک حالمم میشه اگه الماس خان وسط نباشه😁🥴  

تقصیرخودشون بود داداشم اگه با من متحد میشد ازنظر مالی خیلی پیشرفت میکرد الان خونه ی نوساز داشت من گفتم بیا خونه ی منو کمکم کن وام رو بگیرم تکمیل کنم مامان بره روستا باشه ازهمه نظر براش بهتره ولی اقااااا گوش نداد الان باید اذیت شه دیگه. 

همسایمون شوهرش که فوت کرد کلا تغییرکرد یه سره میگفت همه جام دردمیکنه زندگی پسروعروسش داشت مختل میشد خونه ی روستا رو یکم دستی به سرو روش کشیدن رفت اونجا سرگرم شد الان دیگه نمیاد شهر (کوچه ی ماهمسایه روبه رویی مامانمه)  تو روستا همسایه ها هستن درخت وغاز‌واردک واینا هست آدم کلی سرگرمی داره وقتی بیکار باشی کلی فکرای چرت وپرت میاد سراغت روانت رو نابودمیکنه

آره آدم باید خودش بخواد.

ایاذمهدی که یک پارچه اقاست 

اخیی مامانت 🥺هم دلم میسوزه هم آدم از دستش عصبی میشه 

زن خوبیه رفیق خوبی مثل تو نداری و خودش نزاشت بمونه و با رفیق های خوبی همدم نیست 

ایشالله برادرت سر ‌سامان بگیره بیشتر بیاد پیش تو حالش بهتر میشه 

اره منم عاشق خونه های روستاییم اصلا پر حس خوبن 

اما فک نکنم کار درستی باشه برادرت بعد ازدواجت مادرت را رها کنه

دقیقا...رابطشون به ظاهر بد نبوداااا ولی خب من میفهمیدم ناراضیه بابام خب ازش خیلی بزرگتر بود ولی خب به قول تو باید خودش رو باخت خیاطی بلد بود آرایشگری مامانم خیلیییی توانا بود همیشه گفتم...ولی کلا یهو همه چیو بیخیال شد همشم تقصیر خونوادشه حتی ازدواجش با بابام چون بنده خدا طلاق گرفته بود گرفتن به یه آدم سن بالادادنش دختر داییم میگفت عمه بااینکه طلاق گرفته بود ولی بازم خواستگارای خوب داشت همشو زن داییم رد میکرد گولش میزد میگفت این مشروب میخوره اون معتاد اون فلان...

بعددرکل هم پسر دوست هستن چوبشم میخورن. الان من دوتا پسر دارم ۲۴ساعته کنارمن آیا ۱۰سال دیگه هم همین خواهد بود خب اصلاااا تا۷سال کنارم بود الان ۴ساعتش رو نیست که بعدها این تایم بیشتر خواهد شد پس من چرا باید منزوی شم کز کنم تو خودم....

با کیان وکاوه خوبه ولی خب فقط وفقط داداشم.... بی سیاست هست سارا...دخترداییم۴سال توحیاط مازندگی میکرد اون زن داییم داشت پاره میشد همچین مخ مامانمو دوباره زد که کلا با بچه های اون داییجونم بد شد رفت به اون زندایی عفریتم گفت بچه هاشو میذاره پیش من معلوم نیست کجا میره عفریته هم مستقیم رفت به دخترداییم گفت ورابطشون رو خراب کرد... بچه های دخترداییم عاشق مامانم بودن خب همینطوری شد که از همه فاصله گرفت میندازه گردن عموم میگه اون جادو کرده هیچ کسی کنارم نیست

به زنش کشیده😁 آره دقیقا هم دلم میسوزه هم عصبی میشم.... سارا الان که اینارو مینویسم شاید فکر کنی داداشم خیلی بد ذاته ولی من همه ی اخلاقای بدش رو از تربیت غلط مادرم میدونم وقتی اونهمه درحق بیمعرفتی کرد باهاش حرف نزد بهش چیزی یاد نداد به فکردخترش نیست که پسرش یادبگیره خب این پسر خام خام هست چه انتظاری میشه ازش داشت از کی یاد بگیره؟ داداشم همین چند روز پیش میگفت من خونه ی دوطبقه بسازم مامان کنارم بمونه برعکس من که بابایی بودم اون از بچگی مامانی بود مادرم خودش نتونست مدیریت کنه پسرش رو برا خودش بی دردسر نیگه داره

چه گذشته سختی داشته مادرت 

همین انفاق های گذشته مریذ بر علت افسردگی بیشتری شده 

زنی با اون همه هنر یهو گوشه گیر شه ،

ببخشید میپرسم دلیل طلاق مادرت جی بود ؟اگه دوست داشتی بگو اگه نه ناراحت نمیشم 

اخ اون زندایی ها و زن عمو ها لا مصب ها مار خوش و خط خالن 

زن خوبیه اما بی سیاسته تنها گیرش آوردن به هر سمتی که میخوان میکشن یک ذره بچه هات از آب و گل در بیان ،برادرت ازدواج کنه بری همشونو بشونی سرجاشون که دیگه مغز کسی رو شستشو ندن 

افسانه بعضی ها اونقدر یک حرف. و تکرار میکنن میشه ملکه ذهنت و اینجوری مغز رو شستشو میدن ،مادرشوهر من فک منم بعضی خاطراتش عقایدش نظراتش رو اونقدر گفته که من حفظم ،هربار ببینی عموما رو میگه نه تنها به من فقط ،به پسر و شوهرش هم میبینم اینا شستش‌ی مغزی اون حرف شدن 

خب اره راس میگی داداشت بد ذات نیست بد تربیت شده لوس خودخواه بار آورده شده 

با این حرف هایی که گفتی به نظرم اصلا این زمان زن بردن برادرت خوب نیست 

چون مادرت از لحاظ روحی آماده پذیرش عروس نیست اونو به چشم هوو خواهد دید 

حداقل زمان نامزدی رو طولانی نگهدارید مادرت کنار بیایی. به زن بیچاره شوک ندید

آره خیلی سخت... دلیلش رو نمیدونم ولی دوتا چیز شنیدم یکیش رو میدونم که زندایی بزرگم کرده تو مخش:بخاطر زن اون داییجونم طلاقش دادن...دخترداییم که بزرگ شد وازبچگیش این حرفا رو میشنید یه بار که مادرشوهرسابق مامانمو دیده بود پرسید شما بخاطر مادرمن عممو طلاق دادین؟ گفت نه مابا مادر تو چیکار داشتیم عمت به خودش نمیرسید وفلان بود ما طلاقش دادیم...  ولی خب معلومه که باهم توافق نداشتن وگرنه اگه همو دوست داشتن که کسی نمیتونست جداشون کنه.

پس اون رندایی ات باز مغز مادرتذرو‌شستشو میداد و از شوهرش سردش می‌کرد و اینها هم تفاهم نداشتن 

گاهی فک میکنم واقعا یکی مادرتذرو‌جادو‌میکنه براش دعا میگیره اما عموت نه رندایی و دایی ات اینا 

یکبار خونشون قشنگ خونه رو‌تمیز کن ببین چیزی پیدا میکنی

دیروز گفت دختره به مادرش گفته مادرشم گفته بگو خونوادش زنگ بزنن گفتم وقتی مامان رو راضی نکردی برا چی این کار رو کردی گفت خب مامان راضی نیست که گفتم باید راضیش کنی با کی میخوای بری خواستگاری😐 

فقط الان نیست که از ریشه مشکل داره داییجونم شب قبل خواستگاریم بهم گفت از وقتی این زن(همون زن دایی عفریتم) اومد تو خونوادمون مابدبخت شدیم طلسم۴۵ساله گرفت برامون