بچه های خودموراحت میشستم ولی بقیه رونمی تونستم.مثلانمی تونستم بچه خواهرم بشورم
خدایا اینا جه سوال هاییه
وقتی ۱۵سالم بوددامادمون فوت کردخواهرم بایه بچه۱۷روزه بامازندگی کرده خودم خواهرزادموبزرگش کردم کلی هم تمیزش میکردم چون دوسش داشتم.پسرمم که به دنیااومدبالذت اینکارومیکردم چون عشق به بچه یچیزدیگست وقتی مادرشدی متوجه میشی امیدوارم یه روزی همه منتظراطعم مادرشدن بچشن یه بچه سالم توبغلشون بگیرن
بله پدر مادرش صیغه کردن این ازدواج مادرم میدونست تهش جدایی هست چطور بگم داداشم نه خونه داشت نه ماشین هیچی نه شغل ثابت حتا اون زنه قبل اینکه باهاش صیغه بشه میدونست بیکاره هیچی نداره کور کورانه زن داداشم شد مامانم می‌گفت چطور برم با چه رویی برم خواستگاری دختر مردمو به پای پسرم بدبخت کنم داداشم بخاطرش خودشو خواست بکشه تهش قایمکی صیغه کردن بعداً فهمیدیم اینا زن و شوهرن زنه مطلقه بود داستان زندگی ما خیلی زیاد و پیچیده هست تا اینجا بسنده میکنم
