دیگه دوستم بهم گفت قضیه رو منم گفتم تو که شرایط منو میدونی قصد ازدواج ندارم گفت حالا بیا ببینش قبول نکن...اینا رفتن به عمومم گفتن اونم قبول کرده منم رفتم دیدم برعکس خوشم اومد ازس ولی از ازدواج گریزون بودم
دیگه هیچی یک ماه تکمیل که از مکالمه مون گذشت گفت میام خواستگاری اومد خواستگاری داداشم باز فهمید که من باهاش رابطه داشتم باز مفصل کتک نوش جون کردم.......دیگه بعد سه چهار ماه عروسیمون گرفتیم شکر خدا خیلی راضی ام
زندگینامه مو نوشتم رمانه
تو بانک رمان قسمت آنلاین😂😂😂😂😂
عزیزم😍😍😍😛
چه خوشحال شدم برات اول فک کردم از همون پسرداییت که بهش علاقه نداشتی حامله ای
خداروشکر که با کسی که دوسش داری از کردی😍
به اين نتيجه رسيدم
پشت هر مرد موفقی یه زنی هست که از استرس و نگرانی داغون شده
× دُکی ×
@OfficialPersianTwitter
خب خدا رو شکر چی میگن یه ضرب المثلی هستش که الان یادم نمیاد همونه داستان زندگیت آها الان یادم اومد پایان شب سیه سپید است
استرس دارم پس فردا عشقم واسه اولين بار ميره چين قرارداد ببنده واسه شروع كارش همش فكر و خيال دارم
الانم 23سالمه دارم مامان میشم خب دیگه من برم😍😘😚
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز