2777
2789
عنوان

رمان قمصور

| مشاهده متن کامل بحث + 25443 بازدید | 738 پست

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

عزیزم ادامشو بذار 

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬

عزیزم کجا موندی پس؟ ادامه شو نمیذاری؟

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬

استارتر واقعاا کارت زشته ما منتظرتیم مثلا 

از اول تاپیکات و رمان هات باهاتیم و دنبالت کزدیم بعد شما الان ۳روزه هبچ پارتی نذاشتی حتی نمیگی کی میذاری

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬
خسته نباشید گلم ادامه رو گذاشتین لایک کنید ممنونم

خبری نیس عزیزم یادمه یه کاربر دیگه هم بودن یه رمان گذاشتن اسمش یادم نیس پارسال نصفه رها شد تا چند ماه منتظر بودم خبری نشد کاش اینجور نشه

خبری نیس عزیزم یادمه یه کاربر دیگه هم بودن یه رمان گذاشتن اسمش یادم نیس پارسال نصفه رها شد تا چند ما ...

آره یادمه اون رمان رو 

رمان صحرا 


چقدر منتظر موندم رمان رو ذخیره دارم گاهی بازم سر میزنم 

فقط 11 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
آره یادمه اون رمان رو رمان صحرا چقدر منتظر موندم رمان رو ذخیره دارم گاهی بازم سر میزنم

اره خودشه دیگه هم ادامه نداد😓موندیم تو خماری ☹️ راست قامت فقط خودت هنوزم میری سراغش😂😂😂

اره خودشه دیگه هم ادامه نداد😓موندیم تو خماری ☹️ راست قامت فقط خودت هنوزم میری سراغش😂😂😂

اره دیگه 


گفتم شاید نوشته باشه 😂آخه اون نویسنده رمان خودش بود 

فقط 11 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
پارت_۴۲۸# _ آره، مامانم همیشه می‌گفت هرکاری دو سر داره، آبروریزی هم یکیش دشمن‌شادت می‌کنه. این کارات ...

#پارت_۴۲۹

.................

محراب

زیباست، نه ساحل و دریا!

دختری که ذوق‌زده با پاهایی برهنه روی شن‌های خیس می‌دود، می‌ایستد، نفس می‌گیرد و باز مشتی شن را به داخل آب می‌ریزد.

جلو می‌رود و آب که به مچ پایش می‌رسد عقب‌عقب می‌آید.

_ خوب کاری کردی، محراب! ارزش دیدن این خوشحالی یاسمن‌و داشت.

سمیرا کنارم ایستاده.

_ تو که دوستش نداری...

با نوک کفش شن‌های خشک را به جلو پرت می‌کنم.

هرازگاهی یاسمن به عقب نگاه می‌کند. دیگر نمی‌دود، حتماً به‌خاطر حضور سمیرا.

_ بحث دوست داشتن نیست، اون دختر خوبیه، چه من خوشم بیاد یا نه همین‌که خوشحالید کافیه... من که هیچ‌وقت خوشحال نبودم.

نگاهمان در هم گره خورد، لبخند غمگینی روی لبش نشست.

دنیای ما از همان اول هم جدا بود، شاید فاصلهٔ سنی‌مان کم تأثیر نداشت.

_ پس چرا موندی؟ دکتر بودی، مستقل... تو...

یاسی از جلوی چشمم دور شده، قدم می‌زند. حس مراقبت کردن از او را دارم. نکند زیر پایش خالی شود؟!

_ من عاشقش بودم.

مبهوت به دهانش نگاه می‌کنم و بعد چشمانی که تر می‌شود.

_ سمیرا؟!

باورم نمی‌شود! عشق؟!

لبخند تلخی دارد. تا بناگوشم سر می‌شود. یاسمن کفش به پا ندارد. نکند صدف‌ها پایش را ببرند.

_ چیه؟! تو هم مثل همه فکر می‌کنی چون اولش یکی دیگه رو می‌خواستم از محسن متنفر بودم؟ نبودم، سخته بدونی شوهرت اشتباهی اومده برای یکی دیگه، ولی تو رودربایستی سکوت کرده، اینکه شوهرت عاشق کسیه که زندگی برادرت‌و داغون کرد.

یاسمن خم می‌شود، می‌نشیند. چیزی به پایش رفته؟

اما زانو بغل می‌کند روی شن‌ها، رو به دریا. خیالم راحت می‌شود.

اگر بفهمم آنقدر که من دوستش دارم من را دوست ندارد چه؟

#پارت_۴۲۹.................محرابزیباست، نه ساحل و دریا!دختری که ذوق‌زده با پاهایی برهنه روی شن‌های خی ...

#پارت_۴۳۰

سمیرا راه می‌رود، به‌سمت یاسمن، آرام، و من هم هم‌قدمش می‌شوم.

_ همون اولش که گفت، ادای آدمای عاشق‌و درآوردم، گفتم اگر یه روز مجرد شد و برگشت ازت طلاق می‌گیرم، برو پی عشقت... مانع نشد... بعد از ۱۸ سال... نگفت نه.

انگار چنگی قلبم را می‌فشارد. یاسمن چه گفته بود؟ حتماً در سختی بوده.

_ فکر می‌کردم هنوز عاشق حمیرایی، انتظار نداشتم بابا، یاسمن‌و وارد زندگیت کنه... فکر می‌کردم حمیرا برگرده... شاید... شاید بری سراغش...

یاسمن بلند می‌شود و به پیشواز می‌آید. هنوز فاصله دارد.

_ حتی اگر یاسی نبودم، نمی‌رفتم. اون‌و ببین! شده زندگی من، نفسم بهش بنده، اما هنوز حسی که به حمیرا بود نیست، ولی من نفسم به اون بند نبود.

_ تو آب بچه‌ماهی هست.

ذوق‌زده با دست نشان می‌دهد. لبخند می‌زنم.

دلم می‌خواهد محکم بغلش کنم، اما در عوض کفش‌هایش را جلوی پایش می‌گذارم.

_ بپوش، اینجا پر صدفه، پات‌و نبره.

_ تا حالا نیومدی شما،  یاسمن؟!
متعجب به سمیرا نگاه می‌کنم.

سؤالش عجیب است. گونه‌های یاسی گل می‌اندازد.

_ من ته بیرون رفتنم با جمیله، شاه‌عبدالعظیم بود، سمیرا خانم!  

لبخند روی لب‌های یاسمن را دوست دارم؛ آرام است، صبور.  

_ بریم تو تا سمیه صداش درنیومده. امین رفت خرت‌وپرت بخره، فکر کنم اومده باشه.

سمیرا عقب‌گرد می‌کند، من می‌مانم و او.
_ بیا بریم، یه‌کم استراحت کن، کمرت درد نمی‌کنه؟

تمام مسیر سعی کردم اذیت نشود. سمیه گفته بود ماه‌های اول حساس است.  

_ من خوبم، آقا! بریم هوا داره تاریک می‌شه، غذای حاج‌بابا رو باید حاضر کنم، بعد می‌شه بیاریمشون اینجا؟

به‌سمت ویلا قدم می‌زنیم. اینجا فعلاً خلوت است، اما چند روز دیگر عید است و حتماً شلوغ‌تر می‌شود.
...................

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792