2777
2789
اشتباهی که کردم تلفنی به خواهرشوهرم گفتم خیلی ناراحتم ای کاش حضوری بهش میگفتم خیلی خوشحال شد از صداش هم کاملا مشخص بود که داره گریه میکنه وقتیهم شب یلدا 93 رفتیم خونه پدرشوهرم اونیکی خواهرشوهرم هم خیلی خوشحال شد و بغلم کرد زن بابای همسرم خیلی خوشحال نبود ولی پدرشوهرم برای اولین بار یه برقی توی چشماش بود
یازده هفته و دو روز ..........

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



مادرشوهرم انقققققققققدر ناراحت شد که حد و حساب نداشت این بچه دوم که الان باردارم رو مییگم میگفت میخوایین چیکار .بزارید اون یکی بزرگ شه. چرا باردار شدید و تا مدت ها سرسنگین بود
مادرشوهرم مسافرت بود. توی خواب میبینه شوهرم با یه نوزاد اومده پیشش. ازش میپرسه این کیه بغلته؟شوهرم میگه این بچه مه...مادرشوهرم میگه تو که بچه نداری( ما بخاطر مشکل همسرم یک سال و نیم بود که درانتظار بودیم)...و همون جا از خواب بیدار میشه میره نزدیکترین امامزاده نذرمیکنه... میان که تهران دوهفته بعدش که مادرم خبر بارداریمو بش میگه از خوشحالی و ناباوری اشک میریزه و فقط میگه خداروشکر....و میگه یه مژدگانی پیش من داری.. انشالله دل همه منتظرهاااااا شاد شه و نی نی من هم بسلامتی بیاد بغلمون

وای تبریک میگم اسنات جون.یادمه که خیلی منتظر بودی و البته با روحیه قوی.خیلی خوشحال شدم مامان شدی عزیزم.
تاپیک نور💚متاهل💎صلوات برای امام زمان❤️من سراسر مهر و مهر ورزی هستم، در جهان من همه چیز زیباست...    خدایاشکرت
متاسفانه من مادرشوهرم موقع نامزدیمون فوت شد. ولی مطمئنم اگه زنده بود خیلی خوشحال میشد چون همسر من ته تقاریش بود و بچه های دیگش همه سر و سامون داشتن جز شوهرم. خدا رحمتش کنه. پدرشوهرمم مطمئنم خیلی خوشحال شد ولی کلا بروز نمیده. خواهرشوهرامم خوشحال شدن اما اگه بچم پسر بود 100 درصد بیشتر خوشحال میشدن. فقط دلم برای مادر خودم میسوزه که خیلی دلش میخواست بچمو ببینه اما مریض شد و منم که بیمارستان همراش بودم برای روحیه گرفتنش اولین نفر بهش گفتم باردارم...گرچه بازم بچمو ندید و تو ماه ششم بارداریم پر کشید و تنهام گذاشت...نور به قبرش بباره...:(
خواهش میکنم برای شادی روح مادرم یک صلوات بفرستید...ممنون (اللهم صل علی محمد و آل محمد)
با اینکه تنها عروسشونم و نوه اول هست ، دوماه طول کشید که بهم تبریک گفتن . الانم که داره ماهه7ام تموم میشه حتی یه بار هم نیومدن یه سری بهم بزنن.

بذار دنیا بیاد عزیزم...اون وقت ببین جونشون برای بچه در میره...برای منم اصلا نیومدن هیچ...یه هفته مونده با زایمانم شوهرمومجبور کردن بره شهرستان پیششون..در عوض الان عاشق بچه ان
در هر چیز بد بذر مزیتی مثبت به همان اندازه یا بیشتر هست.ناپلون هیل
کربلا بودن باورشون نمى شد خیلی خوشحال شدن براى دخترم هم سوغاتى اووردن از اونجا
یکی از فانتزی هام اینه که اسم کاربریم klhggjlhggdghjkvfg باشه بچه ها میخوان تو تاپیک ها صدام کنن راحت باشن
مادرشوهرم مسافرت بود. توی خواب میبینه شوهرم با یه نوزاد اومده پیشش. ازش میپرسه این کیه بغلته؟شوهرم میگه این بچه مه...مادرشوهرم میگه تو که بچه نداری( ما بخاطر مشکل همسرم یک سال و نیم بود که درانتظار بودیم)...و همون جا از خواب بیدار میشه میره نزدیکترین امامزاده نذرمیکنه... میان که تهران دوهفته بعدش که مادرم خبر بارداریمو بش میگه از خوشحالی و ناباوری اشک میریزه و فقط میگه خداروشکر....و میگه یه مژدگانی پیش من داری.. انشالله دل همه منتظرهاااااا شاد شه و نی نی من هم بسلامتی بیاد بغلمون

مررررررررررررررررسی مائده عزیزم شما لطف داری بااینکه در آستانه پنج ماهگی هستم هنوز باورم نمیشه که این اتفاق زیبا برای ماهم پیش اومده...انگار خوابم..روزی هزارمرتبه خداروشکر میکنم و ازش میخوام که دل همه منتظرها روهم شاد کنه الهی آمین
یا امام رضای غریبم...بعد دوسال انتظار،شب تولد خواهر بزرگوارت دل منو شاااااااااااد کردی...همیشه و همیشه شگرگذار این موهبت الهی خواهم بود....دل همه منتظرهاااااااااا رو شادکن...الهی آمین
خاطره من هم مثل مامی الشانه...پسر من بعد چهر تا دختر اولین نوه پسریه... البته قبل تعیین جنسیت هم خیلی خوشحال شدن... من خجالت کشیدم بگم اما شوهرم میکفت مادرش تا شنیده سرش رو گذاشته زمین و سجده شکر کرده....
💥Be the best of your own & Don't compare yourself with others 💥 
منم بعد شش ماه انتظار وقتی پریودم خیلی عقب افتاد تست زدم صبح زود همسرم رفته بود برای کارش خارج از شهرمون منم شش صبح که بیدارشدم اون زودتر رفته بود تست زدم هوا روشن نبود و چراغ اتاقمم روشن نکردم گفتم جوابمو که میدونم بعد طاقت نیاوردم با نور گوشیه موبایلم نگاه کردم نزدیک بود شاخ دربیارم از تعجب دو خط پررنگ افتاده بود مثل دیوونه ها پریدم چراغ و روشن کردم سیلی زدم نیشکون گرفتم دیدم که نه بیدارم من گریه میکردم میخندیدم خدا خدا میکردم شکر میگفتم با گریه به همسرم زنگ زد فککرد چون شبانه رفته من ترسیدم وقتی دلیل گریه مو پرسید اول شوکه شد و اونم پابه پام خندید و تبریک و قربون صدقه رفت وای اصلا ی حالی بودم خانوما قرلن و تو بغلم میفشردم و بوسش میکردم مثل دیوونه ها دور تا دور هال رو چرخ میزدم و ورقه ها ی قران و میبوسیدم شش و ربع صبح به پدرم زنگ زدم و اونم ب مادرم گفت خلاصه هفت صبح یه بلو بشویی بود اونجا دیگه الانم میخوام برم از بدم ببینم ب سلامتی چند وقتمه و تصمیم ندارم غیر پدرومادرم و همسرم و خواهرم به کس دیگه ایی بگیم تا سه چهار ماهگی خداجونم کنیزتم ممنونم شکرت شکر
گر نگهدارنده ی من آن است که من می دانم .... شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد... خداجونم شکرت که باردارشدم و رحمتت رو شامل حالم کردی فرزندی سالم وصالحی بهم عطا کن ... دامن همه ی منتظر هارو هم سبز کن ان شا الله...
منم بعد شش ماه انتظار وقتی پریودم خیلی عقب افتاد تست زدم صبح زود همسرم رفته بود برای کارش خارج از شهرمون منم شش صبح که بیدارشدم اون زودتر رفته بود تست زدم هوا روشن نبود و چراغ اتاقمم روشن نکردم گفتم جوابمو که میدونم بعد طاقت نیاوردم با نور گوشیه موبایلم نگاه کردم نزدیک بود شاخ دربیارم از تعجب دو خط پررنگ افتاده بود مثل دیوونه ها پریدم چراغ و روشن کردم سیلی زدم نیشکون گرفتم دیدم که نه بیدارم من گریه میکردم میخندیدم خدا خدا میکردم شکر میگفتم با گریه به همسرم زنگ زد فککرد چون شبانه رفته من ترسیدم وقتی دلیل گریه مو پرسید اول شوکه شد و اونم پابه پام خندید و تبریک و قربون صدقه رفت وای اصلا ی حالی بودم خانوما قرلن و تو بغلم میفشردم و بوسش میکردم مثل دیوونه ها دور تا دور هال رو چرخ میزدم و ورقه ها ی قران و میبوسیدم شش و ربع صبح به پدرم زنگ زدم و اونم ب مادرم گفت خلاصه هفت صبح یه بلو بشویی بود اونجا دیگه الانم میخوام برم از بدم ببینم ب سلامتی چند وقتمه و تصمیم ندارم غیر پدرومادرم و همسرم و خواهرم به کس دیگه ایی بگیم تا سه چهار ماهگی خداجونم کنیزتم ممنونم شکرت شکر

رمان زیاد میخونی؟
منم بعد شش ماه انتظار وقتی پریودم خیلی عقب افتاد تست زدم صبح زود همسرم رفته بود برای کارش خارج از شهرمون منم شش صبح که بیدارشدم اون زودتر رفته بود تست زدم هوا روشن نبود و چراغ اتاقمم روشن نکردم گفتم جوابمو که میدونم بعد طاقت نیاوردم با نور گوشیه موبایلم نگاه کردم نزدیک بود شاخ دربیارم از تعجب دو خط پررنگ افتاده بود مثل دیوونه ها پریدم چراغ و روشن کردم سیلی زدم نیشکون گرفتم دیدم که نه بیدارم من گریه میکردم میخندیدم خدا خدا میکردم شکر میگفتم با گریه به همسرم زنگ زد فککرد چون شبانه رفته من ترسیدم وقتی دلیل گریه مو پرسید اول شوکه شد و اونم پابه پام خندید و تبریک و قربون صدقه رفت وای اصلا ی حالی بودم خانوما قرلن و تو بغلم میفشردم و بوسش میکردم مثل دیوونه ها دور تا دور هال رو چرخ میزدم و ورقه ها ی قران و میبوسیدم شش و ربع صبح به پدرم زنگ زدم و اونم ب مادرم گفت خلاصه هفت صبح یه بلو بشویی بود اونجا دیگه الانم میخوام برم از بدم ببینم ب سلامتی چند وقتمه و تصمیم ندارم غیر پدرومادرم و همسرم و خواهرم به کس دیگه ایی بگیم تا سه چهار ماهگی خداجونم کنیزتم ممنونم شکرت شکر

واچه ربطی به رمان داره این حال وهوای یه ادم منتظره منم وقتی فهمیدم باردارم هی برگه ازمایش رونگاه میکردم هی شوهرموازذوق میبوسیدم
رسدروزی که درسجده بگویم....رسیدم کربلاالحمدلله.....دلتنگ حرم
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز