2777
2789

 جنین در داخل رحم به شکلهای مختلف حرکت می کند این حرکتها به آرامی صورت می گیرد به گونه ای که مادر متوجه آنها نمی شود اما از هفته 20 بارداری به بعد این حرکتها قوی تر شده و مادر می تواند وجود جنین در داخل رحم را احساس کند.  با اولین تکان جنین چه احساسی به شما دست داد.

همسرم رفته بود ماموریت و برای اولین بار از هم جدا می شدیم وقتی برگشت بعد از کلی خوشحالی و هیجان دستاشو دور شکمم حلقه کرد و با آقا پسرش سلام کرد همون موقع نی نی واسه اولین بار تکون خورد و انگار یه چیزی تو شکمم بالا پایین می شد(به قول همسرم از خوشحالی بالا پایین می پریده) هرچند همسرم متوجه اولین تکونش نشد ولی با گریه خوشحالی من کلی گریه کرد اون روز گل پسرم با اولین تکون های اتفاقی به موقعش شادی مارو کامل کرد
بزرگترین معجزه زندگی زیبای من و همسرم اومدنه پسرمونه

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


اولین تکان های پسرم در وجودم رو زمانی که درحال ارائه یه مقاله در سمینار بودم حس کردم اونقدر ناگهانی و خاص بود که حدود یک دقیقه صحبتم رو قطع کردم وپشت تریبون لبخند زدم حضار که فکر می کردند بخشی رو جا انداخته ام و یا فراموش کرده ام منتظر بقیه ادائه ام ماندند... اما لحظه ای عجیبی بود و آن روز و آن ارائه مقاله برای از بهترین لحظات زندگی امشد ...
2805
توی خونه تنها بودم که یهو گل پسرم تکون خورد از خوشحالی فریاد زدم و هزار بار قربون صدقه اش رفتم و بلافاصله به همسری زنگیدم...اونم از خوشحالی پر در آورده بود....اواسط ماه پنجم بودم...... خدایا بابت آرامشی که بهم دادی و بابت زندگی و پسر 2 سال 10 ماهه ام سپاسگزارم
باری دریغ ....... از کوچه های زندگی.. گریخت صدای کودکی.. گریخت صدای کودکی
تکون خوردن پسره من مثل معجزه بود برام بعد از بارداری دچار افسردگی شده بودم. وجودم بچه رو نمیخواست اصلا از بارداریم راضی نبودم هیچ جوره نمیتونستم با موجود کوچک درونم ارتباط برقرار کنم و کمی دوستش داشته باشم. تو اوج بدویاری وقتی مثل همیشه فشارم پایین افتاده بود و بی حال روی تخت افتاده بودم حسی تو وجودم خونه کرد. وادارم کرد قصه بگم. منی که تابحال با بچه ای اخت نبودم میخواستم قصه بگم قصه ی زندگیمو برای موجود کوچک توی دلم بگم بعد از اینکه قصه تموم شد پسرم تکون خورد. یه نوری قلبم رو روشن کرد و تمام وجودم از گرمای نور ذوب شدم. انگار اون نور تابیده شد که مادر بودنم را به من بقبولونه. از اون وقت به بعد پسرم شد همه زندگیم و تازه فهمیدم مادر شدن یعنی چه؟ الانم که کنارم ایستاده و با شیطنت سعی داره دکمه های کی بورد رو فشار بده. خدایا ممنونتم بابت نوری که با اون قلبم رو روشن کردی
قالب اختصاصی وبلاگ برای کودک شما
http://www.gogoli-temp.blogfa.com

کسانی که قصد سفارش قالب دارند می توانند از طریق ای میل یا وبلاگم با من ارتباط برقرار کنند.
اولین بار 4 ماه داشتم که یه تکون ریز خورد پسر گلم حدود ساعت 8 شب بود از سرکار 2 ساعتی میشد که برگشته بودم و هنوز همسرم منزل نیامده بود. مطمئن نبودم شایدم باورم نمیشد که درونم موجودی اینقدر رشد کرده که تکون میخوره حس خیلی خوبی بودولی با ناباوری همراه بود تا اینکه بعد از عید که 5 ماهم شده بود یه لگد واضح و خوشگل نثارم کرد که خیلی حس قشنگی بود.اولین حس مادر شدن .حس کردم که مثل اینکه جدی جدی بزرگ شدم .حس فوق العاده ای بود.دلم خیلی تنگ شده برای اون موقعها.باورم نمیشه فرشته کوچلوی من که الان 8 ماهشه اون موقع در بطن وجود من بوده و هر از گاهی با یک حرکت به من میگفت مامانی حواست به من باشه هاااا من پیشتم .خدایااا به تمام داشته هایم شکر
تو هفته ی بیستم بارداری بودم که عروسی برادر شوهرم بود، اونشب به عروسی رفتیم و کلی خوش گذشت و خیلی حرکات موزون انجام دادیم! شب که اومدیم خونه من رفتم دراز کشیدم، همسرم هم رفته بود توی آشپزخونه، یه دفعه احساس کردم یواش یواش یه حبابهای ریزی داره تو دلم میترکه، بعد هی بیشتر شد، منم از خوشحالی میخواستم جیغ بکشم ولی خب نصفه شب بود و نمیشد! منتظر شدم تا همسرم بیاد و این خبر خوب رو بهش بگم، وقتی همسرم اومد بهش گفتم بیا دست بذار روی شکمم ببین پسرمون داره تکون میخوره!! اونم کلی ذوق کرد و خیلی خوشحال شد، همش میگفتیم نی نی امشب تو عروسی بهش خیلی خوش گذشته و داره هنوز حرکات موزون انجام میده!! :))) البته همسرم از هفته دوازده دستش رو روی شکمم میذاشت و میگفت میفهمه نی نی کجاست، ولی من اولین تکون رو همون شب عروسی به طور واضح احساس کردم، اون شب به یادماندیترین و بهترین و شیرینترین شب زندگیمون شد :-)
پسرم جون و عمرم، نفس و زندگی من... کنجد کوچولوی تازه وارد به دلم خوش اومدی...
حس عجیب هنوز باورم نمیشد مادرشدم حسی ک نمیشه با کلمات ابراز کرد ولی بعد مدتی تکوناش خوب و بارز معلوم شد ک باباشم متوجه میشد خیلی خوب بود باباش دستش میزاشت رو نافم ک مثل زنگ در دخترمونه وبا کلمه هدو ک کلمه دوس داشتنی منو همسرم بود صداش میکردم و دخترم ب صدای باباش واکنش نشون میداد و لگد میزد
شاد باش نه یک روز,هزاران روز . . .
بگذار آواز شاد بودنت چنان در شهر بپیچد که روسیاه شوند آنان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند.
اولین باری که دخملم رو حس کردم دقیقا اواخر مرداد ماه پارسال بود انگار دنیا رو بهم دادن شب بود حدود ساعت 11 ... که روی مبل دراز کشیده بودم و داشتم تلویزیون میدیدم ... وای فوق العاده بود ... عین یه ماهی داشت این طرف و اون طرف میرفت ... خیلی حس قشنگی بود ... میخواستم پرواز کنم ... وقتی این اتفاق افتاد تو هفته ی 16 بودم ... وقتی که دخترکم ، فرشته نازم ، نقطه ی طلایی زندگیم با حرکتش بهم گفت : مامانی کنارتم ... و میدونم که حواست بهم هست ... خدایا ممنونم بابت این حس قشنگی که بهم دادی و باعث شدی که یه روزی یه فرشته ای بهم بگه : مامان ...! همیشه دوست دارم فرشته نازنینم دخترک نازم ... آنیل من ...! :)
1393.11.19 ساعت 2:56 دقیقه صبح ... بهترین لحظه زندگی م ...
همیشه فکر میکردم این خیلى نامردیه که مردها بدون هیچ زحمت و درد و رنجى صاحب بچه میشند و تمام سختى هاى بچه دار شدن مال خانم هاست ، ولى وقتى اولین بار لگداى نوزادم رو توى وجودم حس کردم فهمیدم که مردها در عوض از بزرگترین و زیباترین لذت دنیا هم محرومند . ( مردها به نوبه خودشون براى فرزندشون زحمت میکشن ، منظور درد هاى فیزیکى حین باردارى و زایمان بود )
اولین باری که کوچولوی دوست داشتنی من تو وجودم تکون خورد روز سیزده بدر 94 بود که کلی با خوردن شکلاتای زیاد اون روز نی نی من ذوق زده شد و مثل ماهی تو دلم شنا میکرد. الانم هفته 19 بارداری هستم و واسه این نعمت بزرگ که خدا بهم داده هزاران بار شکر میکنم. خدایا شکرت
---برای ماندنت در دلم تلاشی نمیکنم چون عاشق بودن با توام ---
من اولین باری که تکون پسرم رو حس کردم تو اوبوس بودم داشتم میرفتم سرکار خیلی خوابم میومد مثل یه ماهی تو شکمم خزید یه دفعه خودمو جمع کردم وای هنوز یادمه دوس داشتم جیغ بزنم از خوشی اما نمیشد...دیگه خواب از سرم پرید
طراحی سیاه قلم تضمینی از چهره sanaz.irani@gmail.com Tel : 09169718032 همراه با تل گرام و واتساپ
اولین بار توی ۱۶ هفتگی بود خونه مادر شوهرم بودیم داشتم نماز میخوندم که اولین تکونشو حس کردم خیلی هیجان زده شدم امیرعلی من داشت تکون میخورد نمازم که تموم شد از خدا خیلی تشکر کردم که این هدیه کوچولو رو به من داد تا مادر شدن رو تجربه کنم
سلام داشتم ناهار درست می کردم ۲۹ فروردین پارسال بود کمرم درد گرفت و گفتم یه کم دراز بکشم همین که دراز کشیدم تکونای شدید پسرم رو احساس کردم طوری که لباسمم تکون خورد فوری به همسرم زنگ زدم و هیجان زده بهش خبر دادم تا وقتی که به دنیا اومد تکوناش رو بقیه هم می تونستند ببینند یه حس خیلی عالی و خاصیه امیدوارم همه تجربه کنند
خدایا... فاصله بگزار میان من و هرآنچه نمی گذارد بندگی کنم
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

عمل فتق

soraya1380 | 10 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز