آدم همیشه ب مادرش نیاز داره
یادمه بچه ک بودم همش ولمون میکرد میرفت. گاهی برمیگشتم میدیدم خونه نیست دلم میترکید. گاهی وقتام خواب میدیدم ک رفته...
وقتی ام ک بود مدام مقایسه ام میکرد. مثلا با داداشم مقابسه ام میکرد و بعد بهم میفهموند ک من خنگم! یا با هر دختری تو فامیل! ک اون فلان اون یکی بهمانه... تحقیر، مقایسه، کتک.. ولی ی جاهایی ک بابام چشم دیدنمو نداشت و پسراشو دوست داشت و آشکارا فرق میذاشت بینمون، بهم محبت میکرد. تمام سالهایی ک تو خونشون بودم اون بود ک برام چنتا تیکه طلا خریره بود ولی در مقابل اون همه تحقیر، نفرین و داد و بیداد ب چشم نمیومد.
الان ۳۳سالمه. هنوز من ک هیچ، دخترمو مقایسه میکنه. میخوام منفجر بشم از شدت خشم و نفرت. ۷سال بچه نیوردم، دوتا سقط کردم، بخش اعظمش بخاطر همین موضوع بود! و حالا همونی دختری ک همیشه میکوبید تو سرم بعد من زایید تا باز بچه هامون بشه سوژه مقایسه مادرم! لعنت ب من و بخت و اقبالم... بخوام بگم تا صبح باید بنوبسم