دیروز خالم بستری بود ازم خواستن نصف روز پیشش بمونم
هربار اون گریه میکرد منم گریه میکردم
خون دیدم دوبار فشارم افتاد خالم پاشد آبمیوه داد بهم دوبار زنگ زدم از خونه برام با اسنپ وسیله فرستادن (هدفون و کتابم رو جا گذاشته بودم )
آخر سرم هدفونم موند زیرخالم شکست شوهرخالم رفت جدیدشو خرید
دیگه عصرش پاشدم تشریف بردم خونه
تخت بغلی خالم، هم سن من بود . دوتا بچه ۳ ساله داشت