پسرم از اول مهر با عشق رفت مدرسه حتی مریض میشد میگفتم نرو دعوا که میخوام برم. یه روز گفت دلم درد میکنه رفتم از مدرسه آوردنش از اون روز نروژ بهونه میاره با گریه میره دوست داره بره میگم دیگه نرو میگه نه میرم ولی دلم برات تنگ میشه لحظه جدایی برای سخته بعدش که بزور میبرنش تو کلاس آروم میشه وی کار کنم هرمز با گریه ازم جدا میشه