سلامممممممممم به همگی دوستان عزیزمممم خوبین صبحتون بخیر انشالله که روز خوبی رو داشته باشین ♥️
من از دیروز ناهار خونه مادر شوهرمم تا فرداشب
دیروز داشتیم میومدیم از ماشین پیاده شدم چون حامد میخواست بره تا جایی و برگرده من دم در پیاده شدم یهو یه دختر کوچولو رد شد گفت خاله شما چقدر رژ لبت خوشگله
منو میگین من دیگه هیچ انرژی از ذوق نداشتم
بهش گفتم مرسی عزیزم 🥺😍فوری دوباره گفت خودتم خوشگلی 😂😂😂من باز نمیدونستم سرمو از ذوق کجا بکوبم
و رد شد حتی فرصت نداد جلو حامد ماچش کنم
حامد به زور داشت خندشو نگه میداشت قشنگ مونده بود ببینه مکالمه ما به کجا میرسه من میتونم حالا که فشارم افتاده برم خونه یانه 😂😂مادر شوهرمم پشت آیفون بود داخل که رفتم با صدای بلند شرح وقایع میپرسید اینجوری شد که یه فسقلی کنار خانواده حامد و خود حامد دلیل عرض اندام من شده 😂😂😂😂😂
از همون موقع من یه انرژی گرفتم که خواب شب حرام شده واسم هرچقدر رادین و رادوین گریه کنن اصلا خسته نیستم
یادم باشه دوباره برم یه چندتا رژ لب بخرم