لعنت به این حرفا که روزای خوشیمو گرفت
وقتی عروسی کردیم خواهرشوهرام تا یکسال نوبتی میومدن خونمون میگفتن عروس نباید تنها بشه حامله هم شدم و زایمان کردم با همین چرت و پرتا نذاشتن طعم خوش مادرشدنو بچشم و همش مزاحمم بودن
ببین یه دفعه با کاپشن جلوم نشسته بودن یه دفعه ایستاده جلوم بودن فقط پاهاشونو می‌دیدم هر دفعه هم که می‌دیدم چهرشونو ندیدم فقط بدن ولی نفسم بالا نمیومد یهدفعه هم فقط دستاشو داشت حقم میکرد نمی‌تونستم حتی جیغ بزنم
اینکه کیف میده از ناهار درست کردن راحتم و خیلی کارهای دیگه مامانم دل سبک زرنگه نمیزاره هیچکاری خودم کنم اما خب ی کم بخاطر وضع مالی شون معذبم
یکی اینکه میترسم احترامها از بین بره
یکی هم کلا خونه خودم راحت ترم کلا میخورم میخوابم
در کل حس خوبی نداره بعد میگن چون حامله میشی بی گناه میشی یه پرده نازک از جلوی چشام برداشته میشه میتونی ببینی ولی توی حالت عادی هیچی ندیدم
همیشه نرو یه روزایی برو و سعی کن با خودت میوه و خوراکی ببری یجور نبر که ناراحت شن مثلا مرغ و گوشت ببر بگو هوس فلان غذا کردم برام درست میکنی یا میوه بخر بگو خیلی هوس میوه کرده بودم.
من از نظر پوشش خونه خودم راحتترم اونجا باید ش ورت و شلوار و بلوز بپوشم خیلی سختمه خونه خودم راحت یه پیراهن یکسره بدون استین تنم میکنم راحت . یا همش نفخ میکنم نمیتونم راحت بشم هر وقت که دلم میخواد.تو خونه باشم راحتترم
هر کی خونه خودش راحتتره ولی خب بخور بخوابم کیف داره
اینکه میگن زن حامله تنها نباشه و داستان های ماورایی میگن به نظرم به خاطر کمبودهای بدن مادر بوده یه چیزایی رو میدیدن من به خاطر یبوست یکی دو هفته قرصهامو نخوردم یه روز صبح که همسرم نبود و رفته بود دیدم کنارم خوابیده درصورتیکه رفته بود و اون یه توهم بود معمولا کمبود اهن و ویتامین ادم داشته باشه توهم بیشتر میزنه. مخصوصا تو بارداری . قرصهاتو به موقع بخور و از هیچی نترس
انشاالله به سلامتی زایمان کنی و دسته گلن سالم و صالح باشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
22 ثانیه پیش
24 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز