نارین
خدایش خیلیی خسته کننده س
الن بچه ی من از اول هفته اونجا نرفته دیشبی تعطیلی بود رفته باهاشون بازی کنه
من نرفتم بخاطر اینکه حوصله شلوغ بازی نداشتم
رفتم دنبالش صورتش درب و داغون خونی
چنگش زده بود
فکرش کن اونا شب روز اون جان
ما ی عصرم از دست شون نمی تونیم نفس راحت بکشیم
مادرم شام قرمه سبزی داشت هر چی گفت بشین یا ببرین
گفتم ممنونم مادر بچه مو دیدم میلم ب غذا نیس
اومدم خونه
خیلی ناراحت شدمممم