خب من از یلدا بگم...
مامانم گفت بیاید خونمون..
من گفتم پس من ژله بستنی درست میکنم
اینطور ک پایین سفید وسط، ژل گل.. بالا بی رنگ..
۶ نفر بودیم اندازه خودمون درست کردم...
ساعت ۵ بود یهو مادر شوهر زنگ زد
الو من سر شهرکم 😩بیا دنبالم😩😩😩
شوهرم کارد میزدی خونش نمیومد
قطع کرد انقدر خودشو فحش داد...
ب مامانم زنگ زدم گفتم گفت بیارش دیگه نمیشه ک نباریش عیب نداره حرص نخور 🤕🤕🤕
اومد گفتم طبق معمول بی خبر 🤕🤕
بازم طبق معمول جون طفل منو قسم خورد یادم رفت 😏😏😓
الله اکبر 😡 گفتم وقتی راه میفتی یادت نمیره میخوای بیای اینجا...بعد میای میگی یادم رفت بگم؟؟
شوهرم گفته بود خونه مامانم دعوتیم...هی میگفت من میرم خونمون من میرم
منم عصبی هیچی نگفتم...
خونه رو هی تمیز میکردم عصبی بشم کار میکنم 😁
بعد گفت شما برید من میمونم خونه 😩 شوهرم گفت مسخره بازی چیه...
خلاصه رفتیم شیرینی خرید
همون جا هم کارت داد ب شوهرم ک یلدایی بهم داد مثلا خواست حرصمون بخوابه 😁
فرداش بردمش آرایشگاه موهاشو بلوند کرد پشماشو زد
نهارم خودش خرید 😎✋
دو روز موند و رفت...
این بود انشای من 😁