مهسا پسرم شش ماهه بود مادر بزرگ پدر بزرگم رفتن کربلا
برگشتن هرکاری کردم دلم روا نشد برم استقبال
تا یه هفته هم خونه مامانم نرفتم میترسیدم از انتقال بیماری
همیشه مسافرای عراق و عربستان کلی ویروس حدید میارن
ازم دلخور شده بود مادر بزرگم
ولی خب سلامتی بچم مهمتر بود