عزیزم شماهمون پدر رو دارین که الهی خدا برات حفظش کنه من همونم تو سن۸سالگی از دست دادم تازه رفته بودم دوم ابتدایی.... شبی که داشت جووون میداد هنوز جلو چشممه😭😭همون موقع بدبختی رو با تموم وجودم حس کردم...۸سال داشتمش ولی هنوزم خاطراتش زندست همش خاطره ی خوب... ولی مادرم حتی کوچکترین خاطره ی خوبی ندارم ازش....همین پریودی که گفتی.... وخیلی چیزای دیگه....همش بی پناه ترین بودم.... ساده ترین کارا برام سخت پیش میرفت....پدرم ارث زیادی گذاشت ... موقع ازدواجم جلو برادر زادش تف انداخت سمتم گفت بگم فلانی بیاد عقدش کنه بدون جهاز ببرتش(الان که یادم میاد فقط میگم الهی عذاب بکشه خدالعنتش کنه😭😭😭😭).... با جنگ و دعوا به همسرم رسیدم....به داداشمو فامیلم گفت وقتی از تحقیق برمیگردین بگین پسره خوب نبود🥺وقتی عقد کردم گفت۳_۴سال عقدبمون من جهاز نمیدم...
سر جفت بارداریام نمیتونستم بهش خبر بدم....وقتی عقد کردم میگفت کاری نکنه طلاق بگیره رو دستم بمونه(منظورش رابطه بود)
بعدزایمانم از هوش رفتم عین خیالش نبود حتی نپرسید چی شد....
حالا راهکارمیخوای:برای چی میری؟؟؟؟میدونستی چقد برات جلو بچه هات بده؟؟؟؟مادرت سمی هست برای بچه هات مضرهست مادر من جرات نداره با بچه هام بد برخورد کنه با همه ی آسیبهایی که بهم زده ولی تو سری خور بار نیومدم نیازی جز حفظ ظاهر بهش ندارم فقطم چون با خونواده ی همسرم تو یه ساختمونم...
من خیلی سعی کردم بهش محبت کنم همین سری بخاطر این قضیه ازدواج داداشم کلی هواشو داشتم دلداریش دادم ولی نشد که نشد...خیلی هم نگران آینده اش بودم ولی دیدم نه عشق چشماشو کور کرده...