نازی جانم ببین همه چیز برمی گرده به جهان بینی شخصی خودت و بعد هم همسرت.
شک ندارم تو دختر قوی و مستقلی هستی ولی به نظر دلبستگی هایی به وطن و ریشه ات داری که خب کاملا طبیعیه و ارزشمنده.
بخوام برات بگم هزار تا بعد داره، من الان دو سال تمامه همه این سوالارو از خودم پرسیدم و جواب دادم.
در باب اقتصاد... باید ببینی کجای دنیا مد نظرته، کشورای سوسیال مبلغ مالیاتشون بالاتره و سعی می کنن رفاه اجتماعی رو بالا نگه دارن و کل جامعه رو با هم بالا ببرن. که خب خوبی ها و بدی های خودش رو داره. تو اروپا که شاخص رفاه و کیفیت زندگی بالاست یه علت همینه. شما بسته به درآمدت ممکنه تا ۵۰ درصد حقوقت رو مالیات بدی. امااا آغوش جامعه برای مراقبت از تو و فرزندت بازه. الان دوستم تو سوئد دخترش رو مهد می ذاره. شهریه مهد کودک ماهانه ۱ درصد از حقوق والدینه. اینجوری همه می تونن بچشون رو مهد با شرایط برابر بذارن و اونی که درآمدش بیشتره هزینه قشر ضعیف تر رو تقبل می کنه. برای دانشجو ها هم که مهد بچه ها رایگانه کلا که بتونن روی درسشون تمرکز کنن و نگران نباشن.
خب این برای آدمی مثل من که از نظر خواسته های مالی بلند پرواز نیست و یه خونه و ماشین معقول با یه خانواده می خواد بی نظیره.
اما تو کشورای لیبرال مثل آمریکا و کانادا اجتماع اولویت دومه و فردیت آدم ها مهم تره. یعنی مالیات براساس محدوده و شهرها تعیین میشه مثلا ایالت سسکچوان تو کانادا که کمتر مردم می رن و زندگی دشوار تره نرخ مالیاتش کمتر از ونکووره.
اینجا سرمایه دار شدن و زندگی خفن داشتن راحت تره.
بی شباهت به ایران خودمون هم نیست.
حالا بحث های غیرمالی... من دنبال زندگی ای برای خودم و خانواده ام هستم که تنش داخلش حداقل باشه
ارزش جون آدم ها واقعا در نظر گرفته بشه... مثلا ما تو بحث ایمنی تو کشورهای توسعه یافته برای جون و روح آدم ها یک ارزش مالی برمبنای حالا موضوع که می تونه آسیب روحی ناشی از تصادف یا میزان هزینه در مبنای زمان صرف شده در ترافیک باشه داریم.
اما تو کشورهای در حالت توسعه، تا پیش از وقوع حادثه یعنی منجر به فوت شدن یا زخمی شدن ارزشی وجود نداره. برای خسارت های روحی هیچ معیاری نیست.
منظورم تو اینجا پول نیست... منظورم میزان ارزشیه که بهت به عنوان یک انسان داده میشه.
در مورد زبان.... الان اختلاط نژادها و مهاجرهای زیاد تو دنیا مسیر رو خیلی باز کرده... و اکثر افراد رو به افراد مهاجر آغوش باز دارن
منکر تفاوت های فرهنگی نمی شم... اما مثلا دوستام چون مهاجر بودن و برای کریسمس تنها بودن خانواده همکلاسی هاشون یا همسایه هاشون ازشون دعوت کردن که با اون ها وقت بگذرونن
و این یعنی همدلی
حتی اگه کاملا هم زبون نباشیم.
در باب ارزش زن... باهات موافق نیستم
اینجا شاید محدودیت ها الان نسبت به قبل کمتر شده باشه اما حس امنیت وجود نداره
حتما شنیدی که حس امینت از خود امنیت مهم تره.
بارها شده وقتی این گشت هارو تو پیاده رو می بینم دچار استرس بشم... نه من بلکه مادر چادری ام هم همین حس رو داره.
مهم نیست باهات کاری داشته باشن یا نه... وجود و حضور اون ها مخل احساس امنیته، برخلاف اکثر جاهای دنیا که وقتی پلیس هست یعنی اوضاع تحت کنترله و قرار نیست کسی آسیب ببینه!!
خیلی مباحث هم هست که خب خودت واقفی اینجا نمیشه بحثش رو باز کنم. چون می ترکم و تاپیک ممکنه به مشکل بربخوره.
اما هر جایی بدی های خودش رو داره... عدم احساس تعلق به کشور جدید
گرفتاری های زبان
اینکه باید همه روند ها و کارهای ساده مثل دفع زباله رو مثل یه بچه ۵ ساله از اول یاد بگیری و تو مسیرش ممکنه خیلی ناامید بشی از خودت.
اینکه مثلا تو سوئد چیزی تحت عنوان بیمه و حقوق زوج یا زوجه فوت شده نداریم و هرکس فقط تا زمانی حقوق بازنشستگی میگیره که زنده هست ( در مورد فرزند زیر سن قانونی فرد فوت شده اوضاع فرق داره و دولت هزینه هاش رو در قالب دیگه ای میده)
اینجوریه که مشارکت زنان رو بالا نگه داشتن و همه کار می کنن و جامعه پویاست ( حس کردم این مورد ممکنه برات خوشایند نباشه).
سیستم درمان متفاوت از اینجا
گرفتاری های گرفتن اقامت دائم و بعد هم شهروندی
و هزار تا چیز دیگه که باید با علم بهش بری تا تو ذوقت نخوره.
به نظرم آشفتگی ذهنت کاملا طبیعیه، بشین در مورد کشورها تحقیق کن
قوانینش رو بخون و با افکار خودت تطبیق بده
در نهایت مهاجرت کردن یا نکردن رو نمیشه به هیچ کسی تجویز کرد و فقط و فقط خودتی که می تونی تصمیم بگیری.