من از وقتی ۱۰ سالم بود درگیر این مدل خیال پزدازی های افراطی بودم
توی ذهنم دایتان میساختم و کلی قدم میزدم و بهشون فکر میکردم
به شخصیتایی که توی ذهنم خلق کرده بودم، به اتفاقایی که اونجا توی اون دنیایی که خلق کرده بودم میوفتاد
و من بچه تنهایی هم بودم و هراس اجتماعی داشتم و دارم
این مشکلات خیال پردازی جوری در من شدید بود که روزی ۷ یا ۸ ساعت، شایدم بیشتر وقتم به خیال پردازی میگذشت
با بلوغ، داستانای عاشقانه و جنسی هم به خیال پردازی هام اضافه شد
و من همچنان تا الان که ۲۰ سالمه، طول روز چند ساعت توی اتاقم قدم میزنم و خیال پردازی میکنم
کتابای کنکورم میمونه روی میز
روز ها، هفته ها، ماه ها
من هیچوقت توی خیال پردازی هام خودم رو وارد نمیکردم، همش تصور میکردم شخص دیگه ایم، با اسم و ظاهر و زندگی و خانواده و همه چیز متفاوت، حتی جنسیت متفاوت
این باعث شده بود، که با تصور و خیالات زیاد در این باره، از خود واقعیم دور بشم
و ارتباطم رو با خودم از دست بدم
بارها تونستم اعتیاد به این خیالات رو بشکنم، ولی چند ماه دیگه بعدش همیشه دوباره شروع شد
روانشناسم میگه این یه جور رفتاری هست که برای فرار از مشکلاتت و اصطراب و زندگی واقعیت انجام میدی
و آرومت میکنه، و به خاطر یه خلائی هست که توی زندگیت به وجود اومده
روانپزشکمم بهم دارو داد و از ۴ ماه قبل تجت درمانم(به خاطز افسردگی دوقطبی و وسواس و اضطراب)
این داروها روی اختلالاتم اثر گذاشتن ولی روی خیال پزدازی هام اثر نگذاشتن
تا اینکه دکترم بهم یه داروی جدیدی داد
فلوکسامین!
به طرز عجیبی توی این دو روزی که مصزفش کردم خیال پردازی هام محو شدن:)
من هر مدل تلاشی که فکرش رو بکنید برای قطعش انجام دادم و قطع نمیشد
ولی الان این دارو داره اثر میکنه
و من خوشحالم، واقعا خوشحالم