من ۴ سال نامزدی سختی داشتم یعتی شوهرم هیچی نداشت انتخاب من بود و خودشم خیلی بداخلاقی میکرد چون نمبتونست شرایط زندگب فراهم کنه بعد دوره عقدمم بخاطر یه سری مشکلات خانوادگی زهرم شد جوری که با گریه میگذشت عروسیم در حد یه مهمونی گرفتم و حسرتش تا عمر دارم و عروسی میرم رو دلمه بعدشم شوهرم روز بعد عروسی رفت راه دور سرکار با ۲۰ ساعت فاصله از اون روز دعواهای ما شروع شد جوری که به طلاق و همه چی کشید و کلا تو زندگیم خیلی سختی کشیدم مشکل اصلیمون از عید امسال شروع شد که الکی الکی از سه روز قبل عید دعوامون شد تا ۱ دقیقه قبل عید و حرفایی شوهرم زد که من نابود شدم و شروعش از اینجا بود تا اینکه تو این سه ماه شوهرم ۱۰ روز مرخصیشو ۸ روزو به کارای خانوادش میرسید و ۲ روزم به کارای خودش و من اصلا وقت نداشت برام منم دلم میخواست منو ببره بیرون و هر ماه قول ماه بعدو میداد و ما دعوامون میشد سر اینکه برام وقت نمیزاره و سختی راه دور رو من میکشم ولی وقتی میاد بدتر اذیتم میکنه الان ادامشو میگم
چقدر مرد زندگیه
خب پس زن گرفتنش چی بود با این شرایططط
خب بعد چی شد
بچه ننس که
اولویت بندی بلد نبودن
دقیقا حالا ۴ ماه هست که ۱ روز هم برای من وقت نزاشته بعد هر قولی به من داده عمل نکرده و بخاطر همین من سرد شدم حتی رابطه جنسی که قبلا در ماه ۸ داشتیم شده در ماه ۲ دوبار و بخاطر کارشه حالا من حس بدی به زندگی دارم دلم میخواد فقط گریه کنم خوشحال نمیشم اگه خوشحالم بشم سطحیه و فقط ده دقیقه طول میکشه ذوق ندارم به هیچی دلم میخواد فقط غر بزنم دعوا کنم و بشینم یه گوشه فکر کنم به گذشته و رفتارای شوهرم فقط دنبال بهانم که دعوا کنم فقط دلم حرم امام رضا رو میخواد با اینکه همسرم سه بار رفته مشهد نتونسته منو ببره و حسرت به دام مونده
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز