دوستم ۱۰ساله بوده که یه پسر عمه داشته ۱۸یا۱۹سال ازش بزرگتر بوده ،از ده سالگی این پسر عمه اش عاشق میشه برای دختره ونمیتونه بگه چون میفهمیده بهش نمیدن ،خلاصه روزها میگذره واین خانواده ها باهم رفت وامد داشتن ،تا اینکه دختره ۱۳ساله میشه وپسره میاد خواستگاریش ،واز طرف خانواده دختره رد میشه ،پول ،تیپ وقیافه وماشین همه چی اوکی بوده فقط بحث سن وسال بوده،به خاطر همین خانواده مادری دوستم که خانواده محترمی بودن گفتن نه،یه روزی از روزا پدر پسره مشکل قلب پیدا میکنه وکل خانواده شون میرن شیراز ،(یه خونه اونجا دارن)وبعد یک ماه این پسره همراه با خواهرش که سه تا بچه داشته میان
خب
خو
خب
یکی لایک کنه بیام بخونم
اختلاف سنیشون چه زیاد بوده
از شیراز که اومدن اینا جلوتر که خونه زندگی رو مرتب کنن که مهمان های زیادی قرار بوده بیان واین،خواهرش زنگ میزنه به دختر عمه هاش که بیان کمک چون خودش تنها بوده و دونفر کارگر هم گفتن بیاد ،خلاصه سه تا دختر عمه هاش میان که یکی از اونا عشق پسره بوده
چی میگی؟؟؟
قاطی کردی داستانو انقدر پیچوندی
این دختره(معشوقه) که دختردایی محسوب میشده نه دختر عمه
زود باش
خلاصه میان کمک وکارای شست وشو تا شب انجام میشه خونه هم دو طبقه وبزرگ بوده ،شب که میشه همه میرن خواهر پسره تشکر میکنه ومیگه یکی تون بمونید امشب اینجا من دست تنهام واینا ،بعد اونا که مطعل بودن رفتن دوتا ،این یکی رو میگن بمون ،چون آب پاکی رو ریخته بودن رو دست پسره
خب
بدو اسی
خلاصه شب میشه وموقع خواب دختر دایی میمونه خونه اینا وهمراه با خواهرپسره و بچه هاش میخواستن بخوابن تو اتاق خواب که پسره به خواهرش میگه به فلانی بگو یه دفعه بیاد ببینمش ،خواهرش التماس میکنه به داداشش میگه نمیشه ،این بچه هس ازدواج شما نمیشه ،میگه بیاد ،بعد خواهره با هزار ترس ولرز میره جلو و با دختر داییش حرف میزنه
لایک پلیز
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز