شما هم میگفتین خوبه مثل شماها بشکه نیستیم😂
بعددددد یچیز دیگه
من با پسره دوستم
یعنی همون ک خالش و مادرش اومدن خواستگاری
یعنی ننش هرچییییییییی بوده رو رفته گذاشته کف دست پسرشاااااا یعنی من خواستم چای بریزم رو کابینت جا نبود گذاشتم رو فرش اشپزخونه چاییا رو ریختم اینو به پسره گفته
یا وسز حرفاشون گوشیم زنگ خورد رفتم اتاق اینو به پسره گفته اونم به من گفت
میخواستم بگم یدفه ای بگو مادرت گزارش لحظه به لحظه منو بهت داده دیگه🤣🤣🤣🤣😥