همسرم هشتا بچن
خیلی خوبه خیلی
با اینکه اخلاق و عقایدشون متفاوته بازم جوری بار اومدن که با هم یکی باشن
با هم مسافرت میرن مهمونمیرن کوه میرن
در سختی ها پشت همن
در شادی ها همه شریک هستن
من زایمان کردم خواهرشوهرام سنگ تموم گذاشتن
خونه خریدیم کمک کردن
عمل کردم نوبتی از خودم پو بچه مراقبت کردن
حالا من زنداداشم ببین برا خودشون چه میکنن
خدا جمعشون حفظ کنه
همخ چی به تربیت ربط داره
حالا مامان من پنج تا بچه هستن همه از هم فراری
بستگی مادربزرگم همه رو از هم جدا کرد
بد مامان منو به همه گفت بد داییمو به ما بد خالممو به دایی ام
نمیدونم فازش چی بود ولی میتونست کاری کنه که همه جمع باشن اما الان که فوت کرده سالی ماهی هم خواهر برادرا همو نمیبینن
بهتر