نگو همسر من از صبح سر کار نرفته و منو میپاد ♥️🤦
اومد جلوم ...با هزار تا فحش و بد و بیراه که کو میگی داداشم میاد ؟برو خونه ببینم کس و کارت کیه
که اینطور بی صاحب شدی .😕از این حرفها
منم دیدم اوضاع خراب زود گفتم الان میرسه داداشم
دروغم چیه ؟ با دستی لرزان پیش همسرم زنگ زدم به مادرم
زود گفتم که مامان داداشم کجا موند ...من نیم ساعت اینجا منتظرشم
مادرم که پشت تلفن فهمیده بود اوضاع از چه قرار
داداشم رو بلافاصله فرستاده بود دنبالم ♥️
که داداشم زنک زد که تو راه هستم جلو چند تا ماشین تصادف کرده راه بسته شده
یه ربعی میرسم
خلاصه عزیزم همسرم مگه راضی میشد ؟
میگفت تو اشتباه کردی خیلی بیجا کردی ...داداشت نرسیده رفتی سر جاده 🤦
از شانس خود من که خدا باهام یار بود آژانسی که گرفتم نیومد 🙁😉اکه آژانس میومد دیگه کارم ساخته بود
داداشم زود خودش رو رسوند ❤️ تصدقش بشم
گفت ببینم به خواهرم گفتی بالای چشت ابرو من می دونم با تو ....
میگفتم عزیزم ❤️
اون روز چه حرفها که بهم نزد همسرم ♥️
ولی سعی کردم از این گوشم بگیرم از اون یکی برم بیرون
سعی کردم که اعتمادش رو جلب کنم ♥️
نمیخواستم که به زندگی ام اوقات تلخی بندازم ♥️
چون زندگی که بچه بازی نیست عزیزم بخوام با یه حرف پس بکشم
بلاخره هر خوشگلی یه عیبی داره 😉
همسر من از هر لحاظ کامل دو سه تا ریز اخلاق بد داره که این اخلاقش هم یکی از اون اخلاق بد هاش بود اون زمون
سالها نشستم خونه تا اعتمادش رو جلب کنم
مثلا بعد سالها که میخواستم جایی برم
خودش از دم آژانس برام آژانس میگرفت
اونم فقط مردهای پیر رو انتخاب میکرد 🤭😀هفتاد به بالاها ....خدا شاهد یه بار ندیدم یه مرد جوان یا حتی میانسال بیاد 😅
بدون شوخی یعنی میخوام بگم که در این حد بد دل بود ♥️
وقتی با آژانسی که برام میگرفت ..میرسیدم به مقصد .خودم زنگ میزدم که عزیزم نگران نباش ما رسیدیم
یا مثلا از کس و کارش..مثلا پسر دایی هاش...یا پسر عمه .یا حتی برادرش .عصری قبل همسرم یک تک پا میومدن خونه امون
زود به همسرم زنگ میزدم میگفتم زود بیا خونه که فلانی اومده
میگفتم اصلا چرا باید فلانی وقتی شوهر من خونه نیست بیاد .؟
..میگفتم بهشون یا گوشزد کن یا خودم بگم که وقتی همسر من در خانه نیست جایز نیست که بیاد ..سه جور دست پیش میگرفتم 💕
یواش یواش به مرور زمان تغییر کرد
و یا مثلا یه زمانی همسرم تو آژانس کار میکرد
مثلا میدی میگفت بیاین بریم یه دور بزنیم
بعد شمارو بذارم خونه من برم آژانس
میرفتیم یه دور می چزخیدیم بر میگشتیم
موقع برگشتن گوشی ام رو عمدا جا میذاشتم تو ماشین
زنگ میزد خونه میگفت گوشی ات اینجا مونده
میگفت بذار بمونه ....لازمش ندارم
اوایل ازدواج هم گفتم دیگه فقط سه قلم لوازم آرایشی داده بود بهم که جز اینا حق هیچ آرایش اضافه ای نداری !🙁
اونم یه دونه کرم پودر ...یه دونه ریمل ...ی دونه رژ صورتی رنگ خیلی کمرنگ
اگه میخواستیم بریم بیرون غذا بخوریم یا بستنی و ...
همیشه باید پشتم به طرف جمعیت بود .
تنها کاری که کردم ...هم باهاش صادق بودم بعد اون جریان که سرم اومد ..دیدم که واقعا اذیت میشه ♥️
اینم از نظر من یه جور مریضی که فقط با جلب اعتماد و گزر زمان درست میشه عزیزم ❤️
دیدم که اذیت میشه از اون به بعد گفتم خودت بیار و خودت ببر ...یا خودت برام آژانس بگیر .
حتی گاها تصویری زنگ می زد .که ببینم تو واقعا فلان جایی یا نه ..هیچ وقت ناراحت نشدم 👌
یا غر نزدم 👌
یا نخواستم دعوا راه بندازم که آره اگه اعتماد نداری تو رو به خیر و مارو به سلامت .چون زندگی پستی و بلندی های خودش رو داره عزیزم ❤️
همین پستی و بلندی هاست که زندگی رو زیبا کرده 😍
بعد اون دختر دومم رو باردار شدم ...کم کم یواش یواش درست شد
الان هم دیگه شناخت کامل از همدیگه داریم
و میدونه که تو روزای سخت زندگی اش نرفتم پشتش رو خالی نکردم
الان مکه دیونه ام بعد این سختی...که به یه نقطه ی امنی رسیدم بیخیال زندگی ام شوم 😅
تو هم عزیزم مدارا کن ...تو هم مثل من بشین خونه و اعتماد همسرت رو جلب کن ...انشالله همه چی بر وفق مرادت میشه ♥️