سلام. من اتفاقاتی در زندگیم افتاد که منو عوض کرد.
اول از همه اینکه من یه خواستگار داشتم که هنوزم بهش فکر میکنم .در حالی که اون ازدواج کرده و بچه هم داره.
و اینو در یکی از کتابام خوندن که بخت باوری باعث افسردگی میشه.
و اینکه بابا و مامانم یه بار خیلی شدید جلو من دعواشون شد جوری که بابام میخواست مامانو بزنه و من دستای بابامو گرفتم که این کارو نکنه .بعد از اون اتفاق دیگه یعنی داغون شدم.هم از مامانم هم از بابام بدم اومد.حس مردن بهم دست داد.هر وقت که جلو بابام میشینم یاد اون اتفاق میوفتم.
من از جایی که شلوغ باشه به نوعی فراریم.آیندمو در یه خونه که تنهام و همه چراغاش خاموشه میبینم.حس میکنم که قراره تا آخر عمرم تنها زندگی کنم .کلا حس میکنم موجود اضافی هستم در زندگی همه.
ولی کسی تا حالا باهام بد رفتار نکرده.
اما من این حسو دارم.
ما دوتا دختر هستیم.
و خواهر بزرگم ازدواج کرده. در سن17 سالگی.
و من الان تو خونه تنها بچه هستم و مجردم و 18 سالمه .و با خواهرم 6 سال فاصله سنی داریم. و من دانشگاه میرم
و اینم بگم که من اصلا مثل قبلا نمیتونم تمرکز کنم و همش ذهنم مشغوله. نمیدونم به چی فکر میکنم ولی اصلا حواسم جمع نیست.
الان دیگه خیلی کم میخندم خیلی کم از چیزی لذت میبرم. خیلی کم با مردم ارتباط برقرار میکنم.
همه فکر میکنن من مغرورم ولی به خدا اصلا اینجوری نیست.
از نظر قیافه هم معمولیم بد قیافه نیستم .
از نظر هیکل اینا هم همه میگن خیلی خوش هیکلی.
قدم اینا هم کوتاه نیست 167
دکتر لطفا راهنماییم کنید زندگی خوبی داشته باشم .الان دیگه واقعا خودم از خودم بدم میاد.
دلم میخواد زندگی خوبی برای خودم بسازم .گذشتمو رها کنم و آینده خوبی داشته باشم .یعنی میشه؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید