2794

آیا وسواس فکری دارم؟

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 58 بازدید 1 تبادل تجربه

با سلام. من همیشه و در همه کارها منفی نگر هستم با اینکه تقریبا کارها و فعالیتهام همیشه موفق بودم ولی قبلش همش استرس دارم ک نکنه کارمو خراب کنم یا اینکه چرا فلان حرف و زدم و مخصوصا رو بچه هام خیلی حساس هستم مثلا پسرم میره پیش دبستانی تا برگرده هزار جور فکر و خیال منفی تو سرم میچرخه از اینکه نکنه بچمو بدزدن یا اینکه کسی بچمو بزنه. دختر دوسالم هم همینطور همش نگرانم نکنه اتفاقی برای بچه هام بیفته از اینکه چیزیشون بشه وحشت دارم خیلی وابسته شون هستم اونا هم وابسته منن یعنی اگه بگم اونارو از جونم بیشتر دوست دارم نمیتونم قبول کنم که یه روزی قراره براشون اتفاق بد بیفته همیشه ناراحتم به زور میخندم البته جلوی بقیه خیلی آدم شاد و پرنشاطی هستم ولی درونم آشوبه از تنهایی میترسم از آسانسور میترسم حتی اگه همراه همسرم باشم از جاهای بلند میترسم همش میترسم بیفتم حتی از ردشدن از پل رودخونه هم میترسم از شلوغی جاده ها ترافیک میترسم نکنه تصادف کنیم ،از حیونا مخصوصا سگ بشدت میترسم ولی اگه اتفاقی بیفته خیلی مسلطم و سعی میکنم عاقلانه حلش کنم مثلا یه تیکه شیشه رفته بود تو انگشت پسرم اولش وحشت کردم ولی بعد خیلی باحوصله درش اوردم و دستشو پانسمان کردم ولی همیشه قبل اتفاق وحشت دارم و کلی رو این چیزا فکرای منفی میکنم خواهشا کمک کنین؟؟

اطلاعات تکمیلی

سن ۳۲ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام
عزیزم با استفاده از مصاحبه علت این ترس تون باید مشخص بشه
به نظر میرسه ریشه این ترسهاتون اضطرابهای شماست. اضطراب از آینده و اتفاقات اون که بهتر بررسی و درمان بشه.
لطفا یک جعبه دستمال کاغذی خالی بردارید. هر روز همه افکارهای منفی که از ذهنتون میگذره رو بنویسید و بندازید داخل پاکت و آخر هفته ببینید چندتا از این نگرانی های شما محقق شده.
دو نوبت در روز رو مشخص کنید و تکنیک تنفس عمیق را انجام دهید.
یک جای خلوت و آروم پیدا کنید به این فکر کنید که شما در یک اتوبان هستید و در حال حرکتید و تابلوهای کنار اتوبان افکارهای منفی شما نوشته شده و شما این تابلوهارو می بینید و می گذرید. توجه کنید فقط نظاره گر آن هستید و رد میشوید. افکارتون رو تجزیه و تحلیل نمی کنید. 
درگیر افکارتون نشید از آن عبور کنید
 

تجربه شما

login captcha

ممنون از راهنماییتون سعی میکنم توجه کنم ب حرفاتون ولی خودم خیلی سعی میکنم زیاد فکرنکنم ولی نمیتونم روی افکارم تمرکز ندارم احساس میکنم  افکارم همه جای مغزم پخش وپلا هستن میترسم ازاینکه بمیرم بچه هام زیر دست نامادری یا حتی مادربزرگ وعمه وخاله بزرگ بشن من تاحالابچه هامو نزدم خیلی سعی میکنم اونارودرست تربیت کنم ولی ازاون روزمیترسم ک نباشم وبچه هام کتک بخورن افسرده شدم خودموب مرگ نفرین میکنم ولی بلافاصله پشیمون میشم میگم خدایا من بمیرم بچه هام چی میشن روز بروز هم دارم بدتر میشم خواب کافی ندارم یعنی توشبانه روز شاید فقط ۴یا ۵ساعت بخوابم شب هم اگه بخوابم هرنیم ساعت بیدارمیشم بچه هامو چک میکنم نکنه پتو شون کناررفته ،بچه هامو کنار خودم میخوابونم بااینکه خودم خستم ولی سعی میکنم بهترین مادر باشم ولی دیگه خسته شدم احساس میکنم مغزم داره میترکه همش فکر همش ترس اونجایی ک میگین تویه اتوبان خودمو تصورکنم وازافکارمنفیم بگذرم دقیقا مشکلم همینه نمیتونم بگذرم نمیتونم تمرکز کنم اصلا نمیتونم فکرنکنم انگارمغزم ۲۴ساعته داره کارمیکنه درضمن من آدم خیلی باهوشی هستم هرچیزی وزود یاد میگیرم وخودم خلاقیتهای زیادی دارم توی روابط اجتماعیم هیچ مشکلی ندارم واعتماد بنفسم بالاست البته بعضی وقتا