سه ساله باهمیم، دو ساله نامزد رسمی و چهار ماهه عقد کردیم، خیلی دوستش دارم و بهش وابستم اونم اوایل خیلی عاشقم بود ولی از وقتی ازدواجی شدیم خیلی وسواس به خرج میده و با هر مشکلی درباره ازدواجمون تردید به خرج میده و باهام سرد میشه در حدی که بعضی وقتا چند روز باهام ارتباط برقرار نمیکرد خیلی احساس ناامنی و بی ثباتی میکنم میگه دوست دارم ولی نگران آیندم دوست داشتن کافی نیست یک ماهه بینیمو عمل کردم پشیمونه که چرا مجبورم نکرده منصرف بشم میگه به خواست من احترام نذاشتی، حتی تو صورتم نگاه نمیکنه. میگه حتی اگه بینیت خوبم بشه به چهره مصنوعیت عادت نمیکنم. مشاور بهمون گفته چند روز در ارتباط باشید تا اون تصمیم بگیره تردیداشو کنار بذاره یا بره از رابطه ولی هنوز نتونسته تصمیم بگیره. خسته شدم از تردیداش، دیگه بهش اعتماد ندارم، جدایی ازش سخته چون دوستش دارم ولی دیگه نمیتونم با این حس ناامنی وارد ازدواج بشم به مشاور گفتم بهش بگه من خودم تصمیم گرفتم که جدا بشم
من 29 و بیکارم ایشون 34 شاغله، هردو یه رشته و یه دانشگاه فوق خوندیم
سلام دوست عزیز
متوجه نشدم تو چه زمینه ای به کمک احتیاج دارید. اشاره کردید به مشاوره هم رفتید بنابراین با راهکارهای مشاورتون پیش برید.
شاد وپیروز باشید.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید