سلام وقتتون بخیر باشه.من تقریبا هفت ماه هست که عقد کردم با همسرم رابطه خوبی دارم. اما همسرم چون شنیده و بهش اثبات شده که خانواده عموم و پسرعموهام پشت سر من صحبت کردن و حرفهای جالبی نزدن مثل اینکه اون (یعنی من) باهاشون رابطه داشتم همش دنبال اونام ولی پسرعموهام به من محل نمیدن. من دخترخوبی نیستم.و از این حرفا پشت سر من زده بودن. الانم به همسرم اثبات شده و این حرفا به گوشش رسیده میگه دیگه کلا باخانواده عموت رفت و آمد نمیکنیم و هر جا اونا باشن نمیریم. من اول قبول کردم و تو عید هم بیرون رفتن با خانواده خودم یا خونشون ما رو دعوت کردن ما یک بهونه ای اوردیم و نرفتیم. اما خانواده من یعنی پدر و مادرم،خانواده همون عموم و بچه های عموها و عمه های دیگه هم دعوت کروه بودن خونمون و بابام صحبت کرد گفت باهاشون نخواستید رفت و آمد نکنید اما دارن میان خونه ما به احترام من شما اینجا باشید چون بقیه فامیل هم هستن. شوهرمنم تو رودربایستی پدرم قرار گرفت و اون لحظه قبول کرد. امابعدش به بهونه لباس عوض کردن رفتیم خونه مادرشوهرم وشوهرم گفت نمیریم چون اونا هستن.خلاصه من کلی اصرار کردم که بریم زشته و اینا اما قبول نکرد و من گفتم من میرم چون بقیه فامیل هم هستن و من بقیه رو خیلی وقته ندیدم هم اینکه خانوادم منتظرن من میرم.و همسرم گفت اگه رفتی دیگه برنمیگردی.چون چندین بار هم شماره پسرعموهام تو گوشیم دیده بود و پاک کرده بود و من دوباره ذخیره کرده بودم همسرم به من شک کرده بود و بهم گفت اگه رفتی پیش اونا دیگه هیچ وقت برنگرد و منم نمیام دنبالت.منم گفتم باشه ورفتم.
تا اینکه همه مهمونا تازه اومدن همسرم از دست من به شدت عصبانی بود اومدخونه پدرم همون موقع و به سرعت دست منو گرفت و بدون اینکه حرفی با بقیه بزنه منو سوار ماشین کرد و بهم گفت حالا دیگه اونا رو انتخاب میکنی بهم خیانت میکنی و...و کتکم زد و یک مقدار دورتر منو پیاده کرد گفت برو پیش همونا. الان خانواده من از اون رفتار زشت همسرم ناراحت هستن و میگن که آبروی ما رو برده!؟ من چیکار کنم که این ناراحتی از بین بره؟
بعد هم با اصرارهای من با هم آشتی کردیم اما در مورد اون موضوع دیگه صحبتی نکردیم چون دوباره بحثمون میشد و به نتیجه ای نمیرسیدیم.حالا از اون موقع همسرم فکر میکنه من بهش خیانت کردم و حرف اونم قبول نکردم و همش بهم شک داره میگه تو اونا رو انتخاب کردی،نه منو.حتما با اونا یه رابطه ای داری که برات مهمن نتونستی نری پیششون.
از اونطرف هم من فقط همین یه عمویی دارم که زنده هست و نمیتونم کلا باهاشون رفت و آمد نکنم چون همه بیرون رفتنها و رفت و آمدهای ما کلا عمه و عموها با همه.نمیدونم چیکارکنم که هم همسرم ناراحت نشه هم رفت و آمدم رو قطع نکنم!؟هم اعتماد همسرم رو به دست بیارم!؟
قطع رفت و آمد با عموم انگار که قطع رفت و آمد با کل دورهمی های فامیلی میشه.
از بعد اون هم دیگه همسرم باهام سرد شده میگه نمیتونم بهت اعتماد کنم تو اونا رو انتحاب کردی .منو گذاشتی کنار.نمیتونم مثل قبل دوست داشته باشم. منم حساس تر شدم و هردختری تو اینستا فالو میکنه میگم این کیه چرا فالوکردی؟! کلا اعتماد بینمون کم شده و هنوز اون بحثمون به نتیجه نرسیده هم اینکه خانوادمم ازهمسرم ناراحتن.
الان چیکار کنم که همه چیز مثل قبل بشه؟ هم خانوادم با همسرم ناراحتی نداشته باشن هم اینکه اعتمادما دوباره جلب بشه. هم اینکه چه جوری همسرمو قانع کنم که نمیتونم با عموم قطع رفت و آمد کنم که ناراحتم نشه و فکر خیانت من به سرش نزنه؟
خواهش میکنم جوابمو بدید چون واقعا دارم آزار میبینم و بیشتر از همه من دارم آسیب میبینم. نمیدونم چیکارکنم!؟ به روانشناس و مشاوره خانواده هم دسترسی ندارم که حضوری برم
مممونم از لطفتون