سلام
من از موضوعی به شدت رنج میبرم و اون هم این هست که بسیار به نظر خودم دهن لق هستم و اصلا نه تنها نمیتونم رازداری کنم بلکه هرچی که هست و نیست از زندگیم خیلی راحت پیش کسی که دو کلام با من صحبت کنه میگم و این موضوع به شدت منو بهم میریزه و بعدش فوق العاده عذاب وجدان میگیرم که چرا این حرفهارو به کسی که حتی نسبتی هم با من نداره و یا بدتر از اون میدونم خیرخواه من نیست و یا فاجعه بار تر از اون میدونم با من دشمنی داره گفتم
حالا حرف از زندگی خودم زدن به کنار اینکه هر چی از زندگی دیگران میدونم کم و زیاد میکنم و با آب و تاب واسه دیگران تعریف میکنم مثلا آخه به من چه که خواهرشوهرم با وجود شوهر با کسی دوست شده
تو رو خدا کمکم کنید نه تحصیلاتم پایینه نه خانواده بی فرهنگی بزرگ شدم ولی نمیدونم چرا دهنم بسته نمیمونه کافیه کسی مثلا تو همکارا بگه شوهرم یا مادرشوهرم یا مادرم
دیگه منم شروع میکنم هر چی هست و نیست میریزم بیرون و شروع میکنم با آب و تاب وراجی کردن و هزار در زندگی خودمو دیگرانو بیرون ریختن که گاهی اوقات متاسفانه بعضیاش دروغ و یا بزرگنمایی هم هست
و عیب دوم بزرگم اینه که با وجود اینکه همسر خوبی دارم همیشه بدگویی میکنم ازش و هیچوقت نمیتونم تو جمعی که با خانواده هستیم باهاش با شخصیت برخورد کنم همیشه مثل بچه سعی میکنم خوردش کنم گاهی با خودم فکر میکنم شاید به خاطر اینه که مادرم هم همیشه با پدرم این رفتارو میکرد و صد البته که همسر من صدها بار بهتر از پدرمه و یا گاهی فکر میکنم به خاطر اینه که خانوادم فکر نکنن سبک هستم و بی شرم و حیام که با همسرم خوب و با احترام صحبت کنم
از خودم متنفر و بیزار شدم نمیدونم چه کنم گاهی با خودم میگم شاید خیلی از کسایی که حتی یک کلاس سواد هم ندارن خیلی خیلی از من با سیاست تر تو زندگی رفتار میکنن ولی من با اینکه پزشک هستم حتی نمیتونم جلوی دهانمو بگیرم و وراجی و دهن لقی نکنم کافیه کسی رازی به من بگه تا اون رازو با کسای دیگه نگم امکان نداره آروم بمونم و بدتر اینکه بعدش هم بلافاصله عذاب وجدان میگیرم و همیشه هم دلشوره دارم و همیشه و همیشه با اینکه میدونم اینطور صحبت کردن به ضررم تموم میشه باز هم نمیتونم جلوی خودمو بگیرم
مدام پشت سر دیگران غیبت میکنم و وقتی با اون شخص هستم غیبت دیگری رو
تو رو خدا کمکم کنید باور کنید هر چی گفتم حقیقت محضه؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید