برادرشوهر مجرد و مشکلات آن

سلام

خسته نباشید

من یک برادرشوهر مجرد دارم ۲۵سالشه

من ۷ سال که ازدواج کردم و اونو میشناسم اوایل که جوانتر بود به شغل میوه فروشی کنار پدرشوهرم مشغول بود و خیلی پسر مودب و حرف گوش کن بود تو مهمونی ها کمک میکرد و اهل ورزش بود وقتی رفت سربازی پدرشوهرم میوه فروشی رو جمع کرد و پیش شوهرم مشغول به کار شد. برای برادرشوهرم کنار خونشون سوپرمارکت باز کرد و اون مشغول به کار شد اما محله اونا خیلی جوانهای بد و نابابی داشت که برادرشوهرم به واسطه یکی از دوستاش با خیلی ها آشنا و دوست شد و هر روز به بهانه خرید بار و وسیله مادرش رو به جای خودش مغازه میگذاشت و چند ساعتی بیرون میرفت که معلوم میشد پیش دوستاش میرفته و خرید بار بهانه بوده. تو خانواده شوهرم پسر اجازه داره تا مجرده جوانی کنه و اوایل خیلی به مادرشوهرم تذ‌کر میدادم ولی معتقد بود الان شیطونی نکنه بعد ازدواج میکنه و اونجوری خیلی بدتره ولی من قبول نداشتم خودم گاهی با برادرشوهرم حرف میزدم ولی فقط میخندید و سکوت میکرد و جوری رفتار میکرد که انگار بخواد بگه بیخیال نصیحتم نکن.

خواهر زیاد داره که نصیحتش میکنن شوهرمم همینطور. اما نم نم شب دیر اومدنهاش تبدیل شد به گاهی نیومدن.

چون خیلی از نظر صورت و اندام خوشگل هست سمت هرکس میره دست رد نمیخوره. خیلی از آدمهای فرصت طلب هم باهاش دوستی میکنن که دخترهای آنچنانی رو به واسطه این سمت خودشون جذب کنن. چه دوستاش چه دخترها مدام براش کادو میخرن هر کاری بگه براش انجام میدن و جوری شده محیط بیرون براش خیلی جذاب تر و بهتر از خونه است که توش غر میزنن براش و نصیحت میکنن.

چند روزی بود پدرشوهرم مسافرت بود و مادرشوهر و خواهرشوهرم شبها با برادرشوهرم بودن. تا اینکه دیشب بازم برادرشوهرم دوستاش بهش زنگ زدن که تولده بیا‌ اینم تمام شب به گردش و مهمونی گذرونده و مادرشوهرم همش گریه میکنه که چرا پسرش اوایل مسئولیت پذیر و غیرتی بوده. الان چرا به حرفهاش گوش نمیده و براش مهم نیست مادر و خواهرش شب تنها بخوابن. همش نفرینش میکنه و اونم فقط میخنده ته دلش میدونه کارش درست نیست ولی یه جورایی دیگه نمیتونه به دوستاش نه بگه بس که دوستاش بهش خوبی کردن و به گردنش حق دارن و یه سرو سامانی به زندگیش بده نه حاضره ازدواج کنه نه برنامه مشخصی برای آینده اش داره..

بارها از مادرشوهرم خواستم به جای توهین و نفرین و نصیحتهای تکراری خانواده از مشاور کمک بخواد که قبول نمیکنه یا از یک روحانی کمک مذهبی بگیره که اونم قبول نمیکنه.

ریشه مشکل مشخص دادن آزادی غیر منطقی و خارج از عرف و حمایتهای غیر منطقی در اداره سوپرمارکت و خیلی چیزهای دیگه کار رو به اینجا کشونده ولی من خودم به شخصه ناراحتم اون اوایل پسر خیلی خوبی بود الان اینجور شده کاری هست که من بتونم انجام بدم یا به مادر پدرش بگم تا به جای نفرین اون راه رو پیشه بگیرن و به مرور برادرشوهرم رو از این وضع در بیارن؟

ممنون میشم کمک کنید.