اختلاف با برادرشوهر

من و همسرم به دلیل شرایط بد مالی که برای خانوادشون پیش اومد و مهاجرت بی موقع پدر و مادر همسرم حدود 9 سال رابطمون طول کشید تا به عقد ختم شد. برادرشوهرم مجرد و حدود 50 سال دارد تا حدودی از روزی که عقد کردیم خیلی واضح حسادتش رو می فهمم از روز اول از برخوردهاش معلوم بود که از من خیلی خوشش نمیاد اوایل میگفتم چون مجرده و حالا داداش کوچیکترش ازدواج کرده احساس کمبود میکنه و کم کم درست میشه مادر و پدر همسرم تیر ماه رفتن آمریکا متاسفانه از سر نادانی های مکرر برادرشوهرم، در اوج مایه داری الان با مشکلات عدیده مالی سر و کار دارند (چون تنها کسی که در ایران بود و کل سیستم را تخریب کرد ایشون بودن همسر من موقع شروع گرفتاریها ایران نبودن خارج از کشور تحصیل می کردن)  

در شروع زندگی همه رقمه من کوتاه اومدم و سعی کردم همسرم را ساپورت کنم اما انگار تنها کسی که این وسط پررو شده برادر شوهرم هست که فکر میکنه چون خونه پدریش ویلایی هست و در تهران هست خیلی آدم هست تنها موفقیتش در زندگی داشتن خونه ویلایی در تهران هست قبلا که پدرشوهرم خودش امور زندگی در دستش بود همه چی بر وفق مراد بود اوضاع مالی خوب بود چرخه اقتصادی می چرخید .شمال کارخونه دارن که فعال بود در تهران شرکت داشتن که فعال بود اما از روزی که پدر شوهرم امور زندگی رو به پسرانش سپرده روز به روز اوضاع زندگیشون بد تر شد و فکر میکنن با گدا بازی (مفت خوری، کولر روشن نکردن، چراغ روشن نکردن، میوه نخریدن و ...) میتونن اوضاع رو مدیریت کنن دریغ از یک هدیه کوچک میدونم از سر حسادت هست. تو همه کارای ما دخالت میکنه کجا میریم چی می پوشیم با کی میخندیم تنها هنرش مسخره کردن خاص و عام هست که بتونه عقده هاش رو خالی کنه و مثلا بگه من خیلی بهتر هستم. وقتی خونشون میریم همش برنامه های سیاسی و نقد و بررسی رو نگاه میکنه میدونه من خوشم نمیاد از قصد سعی میکنه کاری کنه که حرص من در بیاد متاسفانه همسر من این چیزها اصلا به چشمش نمیاد و تا بهش انتقاد میکنم که اکثرا ختم به دعوا میشه از روز اول عقد همه کارهای خانواده من که اکثرا هم الکی داستان دراورده که اخلاق بد برادرش رو باهاش خنثی کنه میکشه وسط .  

مادر شوهرم انسان بسیار فهمهیده ای هست کاملا مشخصه آدم ریشه داری هست اما بالاخره ایشون مادر هستن و با دیده مهربانی به کارهای پسراشون نگاه میکنن و کاراشون رو حمایت میکنن (بنده خدا چیکار کنه دو تا پسر بی عرضه داره تف سربالا ، با داشتن همچین همسری که مخ اقتصادیش زبان زد خاص و عام است.) 

مشکلم با برادر شوهرم اینه که تسلط کافی روی شوهرم داره و بسیار سعی میکنه در زندگی ما دخالت کنه و زندگی ما رو مدیریت کنه و هر موقع که احساس میکنه رابطه ما داره خوب پیش میره میگه عشقم عشق های قدیم هیچی عشق های قدیم نمیشه مادر من اینجوری میساخت خواهرم اونجوری تو زندگی میساخت ، شوهرم نمیدونم از سر دلسوزی هست یا عشق برادرانه همیشه طرف ایشون رو میگرن از روزی که عقد کردیم مرتب با هم دعوامون میشه هر موقع من و برادر شوهرم تنها میشیم یه نیشی به من میزنه که تا ده روز تو خواب و بیداری با خودم صحبت میکنم نداشتن عرضه خوب زندگی کردن و با تحقیر خانواده من (خانواده کارمندی) سعی میکنه پر کنه از توهین هاش به خانوادم مخصوصا پدرم خونم به جوش میاد و هر موقع اینکار رو میکنه من کنترلم رو از دست میدم و در اوج عصانیت باهاش پرخاشگری میکنم. 

از لحاظ کاری همیشه دنبال معجزه هستن و حاضرن از گشنگی بمیرن و همه رو بکشن اما کمترین کاری نکنن با توجه به شرایط بد کاری در ایران در حال حاضر شیوه هایی که پدر شوهرم "که خدا حفظشون کنه و مرد بسیار کاردانی هستن اما الان یکم کسالت دارن و ایران نیستن" دیگه جواب نمیده و یا خیلی به سختی قابل انجام هست. حتی حاضر نیستن در مغازه پدری خودشون کار کنن هیچ کاری رو در حد شخصیت خودشون نمیدونن و این قضیه از نظر من فقط بی عرضگی هست اما خودشون فکر میکنن کسی نمی فهمه سرشون رو مثل کبک کردن تو برف فکر میکنن کسی نمی فهمه چقدر اوضاع زندگیشون در اوج باکلاسی خراب هست.  

 دو تا برادر تنها در ایران هستن مجبورم که حتما باهاش رفت و آمد کنم با همه اخلاق گندی که داره دلم براش می سوزه که حتی یک نفر رو برای خودش نگه نداشته و همسر من یه جورایی تنها کس زندگی اش هست. کار رو به جایی رسوندن که تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل برم خارج از کشور عوض اینکه به شروع زندگی فکر کنم و یک جورایی همسرم رو از برادش به این شیوه جدا کنم (همسر من مثل پدرش انسان بسیار باهوش و کاردانی هست اما متاسفانه برادرش اصلا بهش اجازه نمیده که بخواد درست تصمیم بگیره یک جورایی همسر منو مسخره کرده و این مشکل بعد از عقد ما خیلی جدی تر شده )