پاسخ دوست عزیز همسرتان نیاز به دارو دارد و واقعا اگر درمان نشود به شما آسیب خواهد زد ایشان دیوانه نیستند اما حال خوبی ندارند اتفاقا دیوانه ها پیش روانپزشک نمیروند بلکه انسانهای سالم و دانا برای بهبود حال...
پاسخ باسلام ميتونم درك كنم چقدر سخته و تحت فشار هستيد اين رفتارها شديدا فرسايشي هستن و ارامش رواني رو بهم ميزنن واقعيت اينكه قرار نيست چيزي در ايشون عوض بشه و خيلي خوبه كه واقعيت خود رو در نامزدي نشون ...
پاسخ دوست گرامی طبق توصیف های شما ایشان ویژگیهای شخصیت پارانویید (بدگمان و سرنخ جو) را نشان میدهند، و اگر واکنشهایشان تواَم با خشونت و آزار بدنی همراه باشد حتماً باید تحت روان درمانی و دارو درمانی قرار ...
پاسخ سلام دوست عزیز شکاکی شما طبیعی است چرا که نه تنها مسائل گذشته تان حل نشده بلکه هنوز هم ادامه دارد و شما اثار خیانت رو در رفتار وعملکرد همسرتون میبینید با این حال چطور میشه شک نکرد ؟ نکته ای که در صحب...
سلام خسته نباشید خانوم مریم قارداشی من اولین باره به کلینیک سایت میام واسه راهنمایی همینجا باید مشکلی که دارم رو بنویسم یا کجا باید بگم
《من تو دوران عقدمو انقد از همون روزای اول خانواده منو خانواده شوهرم ،منو خانواده شوهرم ،و سرانجام شوهرم با خانوادم انقدر مشکل پیدا کردیم که هیچکسی با کسی خوب نیست فقط بعده کلی دوری منو شوهرم با هم حرف میزنیم..اما موضوع اینه که خانوادش پاشونو پس کشیدن و شوهرم خودش به تنهایی توانایی خرج عروسیو کالا و خرید عروسیو اینا رو نداره،۱۱ سال اختلاف سنی داریم که برام اصلا مهم نیست ولی این برام خیلی مهمه که چجوری با این موضوع کنار بیام که بدون تقریبا"هیچی"برم باهاش زیر یه سقف اون براش مهم نیست فقط میگه دلم میخواد بریم جدا زندگی کنیمو خسته شدمو از این حرفا..من خونه بابامم اونم خونه باباش اینا و انقدررر خانوادش از لحاظ مالی و عاطفی بهم بد کردن که نصف دعواهای منو شوهرم بخاطره خانوادش بوده و الانم شوهرم با خانوادش اصلا خوب نیست..نگرانیه دیگم اینه شوهرم بشدت غیرتیه تو خیابون کسی نگام کنه کلییییییی حرص میخوره یا مثلا خوشش نمیاد من تنها برم جاییو خودم برگردم تا جایی که میتونه دوس داره خودش ممو ببره بیاره یا اینکه رو پسرای فامیله من خیلی حساسه بگو بخند کنم ناراحت میشه یا مثلا یه موقع هایی میگفت چرا به اینو اون انقد نگاه میکنی یا به موتور ماشینا!!!!یبارم خونشون بودم تنها هم بودم مغازشون زیر خونشونه داشت میرفت درو کلید کرد روم منم خبر نداشتم بعد فهمیدم اونم یبار گفت طبق عادت بوده منظوره خاصی نداشتم یبارم گفت که دامادمون میترسیدم سرشو بندازه با خواهرم بیاد تو خونه تو رو با لباس باز و راحت ببینه..کلا این مدلیه تو خیابونیم همش حواسش به منه کسی بهم برخورد نکنه...با تنها میرم بیرون میگه نگرانت میشم!همش یه ترسی تو دلش هست که منو از دست میده اگه انقد حواسش بهم نباشه..خیلی وقتا شده سره این مسایل گفته میترسم تو رو از من بگیرن و من واقعا این چیزا برام عادی نیست تروخدا کمکم کنید میترسم باهاش برم زیر یه سقف اذیتم کنه از این لحاظ خیلیم زودرنج هست...
دوستت داره که گیر میده